خاطرات یک سرباز

«خاطرات یک سرباز » خاطرات دکتر کمال شکوفه از دوران هشت سال دفاع مقدس است. او یکی از سربازان وظیفه ارتش در دفاع هشت ساله بود که با شروع جنگ به خدمت سربازی اعزام شد و با سمت بهیار، خدمت کرد. کمال در هما..ادامه
  • قیمت: 45,000 تومان
    + -

توضیحات و مشخصات

«خاطرات یک سرباز » خاطرات دکتر کمال شکوفه از دوران هشت سال دفاع مقدس است. او یکی از سربازان وظیفه ارتش در دفاع هشت ساله بود که با شروع جنگ به خدمت سربازی اعزام شد و با سمت بهیار، خدمت کرد. کمال در همان زمان، خاطرات خود را در دفترچه‌های ۱۰۰ برگ معمولی و با […]

«خاطرات یک سرباز » خاطرات دکتر کمال شکوفه از دوران هشت سال دفاع مقدس است. او یکی از سربازان وظیفه ارتش در دفاع هشت ساله بود که با شروع جنگ به خدمت سربازی اعزام شد و با سمت بهیار، خدمت کرد. کمال در همان زمان، خاطرات خود را در دفترچه‌های ۱۰۰ برگ معمولی و با خودکار آبی یادداشت می‌کرد. این دفترچه‌ها در پایان خدمت سربازی، تعدادشان به دو جلد رسید. کمال این دو دفترچه را به آقای داوود امیریان که از نویسندگان خوب ادبیات پایداری است سپرد تا آن‌ها را برای چاپ به دفتر ادبیات و هنر مقاومت ببرد: «صبحانه را ساعت یازده می‌خوردیم و ساعت دوازده هم که ناهار می‌رسید، با ولع و اشتها تا قاشق آخر می‌خوردیم و با یک تکه نان، ته ظرف را هم پاک لیس می‌کردیم. جالب‌تر موقعی بود که می‌خواستیم دسر بخوریم. یک روز که هندوانه بود، اول آن را تکه‌تکه کردیم و منتظر دستور حمله ماندیم. شالو دستور حمله را داد و خودش جلوتر از همه، با یک یورش، نصف هندوانه را بلعید. من هم تا آخرین ظرفیت دهانم را پر کردم و بعد مثل گربه‌ای که طعمه‌اش را به یک جای خلوت و امن می‌کشاند، دو تکه دیگر از هندوانه را برداشتم و به گوشه‌ای خزیدم. جعفرزاده هم از من پیروی کرد. در این میان، حسن‌زاده ماند و حوض‌اش! بیچاره، مات و مبهوت و بی‌نصیب از هندوانه، دستهایش را روی هم و با حسرت آب دهانش را قورت می‌داد؛ اما هنوز کار تمام نشده بود. من و شالو که سهم خودمان را بلعیده بودیم، به هندوانه‌های ذخیره‌شده جعفرزاده حمله بردیم و با یک خیز بلند، هر چه در دستش بود، قاپیدیم و قورت دادیم. صدای اعتراض جعفرزاده بلند شد. و با همان لهجه شیرین شمالی فریاد زد: «برارجان این دیگه نشد، نامردیه والله …»

بریده‌ای از کتاب خاطرات یک سرباز

وقتی سر برانکارد را گرفتم و بلند کردم، خون شهید روی برزنت برانکارد جاری شد و شرشر به داخل پوتینم ریخت. پوتینم پر خون شد و وقتی به راه افتادیم صدای شلپ شلپ آن مرا ناراحت می کرد. چاره ای نبود. می بایست هر چه زودتر او را به نزدیک آمبولانس می بردیم؛ چون هر آن احتمال داشت خمپاره دیگری بیفتد و ما هم به سرنوشت آن سه شهید دچار شویم...

مشخصات

  • شابک:

    9789644719196

  • نویسنده:

    کمال شکوفه،

پدیدآورندگان

ثبت نظر و نظرات

ورود / ثبت‌نام
لطفاً شماره موبایل خود را وارد کنید:
برگشت
کد تایید را وارد کنید
ارسال مجدد کد تا دیگر
برگشت
رمز عبور را وارد کنید
رمز عبور حساب کاربری خود را وارد کنید
برگشت
رمز عبور را وارد کنید
رمز عبور حساب کاربری خود را وارد کنید
برگشت
درخواست بازیابی رمز عبور
لطفاً پست الکترونیک یا موبایل خود را وارد نمایید
برگشت
کد تایید را وارد کنید
ارسال مجدد کد تا دیگر
ایمیل بازیابی ارسال شد!
لطفاً به صندوق الکترونیکی خود مراجعه کرده و بر روی لینک ارسال شده کلیک نمایید.
تغییر رمز عبور
یک رمز عبور برای اکانت خود تنظیم کنید
تغییر رمز با موفقیت انجام شد