اسماعیل نذر آفتاب
خاطره ای از اسماعیل کریمیان شاددلتوضیحات و مشخصات
اسماعیل نذر آفتاب نوشته اکرم صدیقی کلاته، از مجموعه آثار مکتوب حوزه هنری خراسان شمالی است که خاطرات آزاده اسماعیل کریمیان شاددل از دوران هشت سال دفاع مقدس و اسارتش در اردوگاه های دشمن بعثی را دربر دارد. در این کتاب که به همت حوزه هنری استان خراسان شمالی منتشر شده بخشی از خاطرات آزاده سرافراز، اسماعیل […]
اسماعیل نذر آفتاب نوشته اکرم صدیقی کلاته، از مجموعه آثار مکتوب حوزه هنری خراسان شمالی است که خاطرات آزاده اسماعیل کریمیان شاددل از دوران هشت سال دفاع مقدس و اسارتش در اردوگاه های دشمن بعثی را دربر دارد.
در این کتاب که به همت حوزه هنری استان خراسان شمالی منتشر شده بخشی از خاطرات آزاده سرافراز، اسماعیل کریمیان شاددل را از دوران کودکیاش تا روزگارش در زمان انقلاب و حضورش در جبهه و اسارتش اردوگاههای دشمن را میخوانید.
بریدهای از کتاب اسماعیل نذر آفتاب
غروب چهارم اسفندماه شصت و دو بود و در حالی که از دو دست و پای چپ تیر خورده بودم و به شدت احساس ضعف میکردم، همراه بقیه بچهها، به دست عراقیها افتادیم و اسارت، با تمام هیبتش روی سرمان آوار شد. مرتب یاد جملهٔ پدرم میافتادم که میگفت تو نذر امام حسین هستی و باید در راه او بروی. سرنوشت نامعلومی در انتظار ما بود. خودم را به امام حسین سپردم و تسلیم سرنوشت شدم. عراقیها، من و تعدادی از بچهها که در مجموع حدود ۶۰ نفر میشدیم و اکثر ما زخمی بودیم جز تعداد اندکی که شاید ۱۰ - ۱۵ نفر بیشتر نبودند، زخمی بودیم، همگی را به اسارت گرفتند. در این لحظهها بسیار خوشحال بودند از اینکه توانستهاند این تعداد اسیر بگیرند. حتی مجروحها را هم جمع میکردند. مجروحان را به وسیله برانکار بلند کردند. در مسیر کانالها، عراقیها داخل کانال آب شدند تا ما را از کانالهای آب عبور دهند. عراقیها تا گردن توی آب بودند و ما را روی دست عبور میدادند و همین که همه را از این موانع عبور دادند، سوار خودروها و نفربرهای زرهی کردند. آن هم به صورت خیلی فشرده و روی هم، روی هم. ما که مجروح بودیم و حدود پنج نفر، همگیمان را روی نفربر زرهی انداختند. وقتی نفربر حرکت کرد، من که قدرت نداشتم اعضای بدنم را حرکت دهم و نمیتوانستم تعادل خودم را حفظ کنم، سُر میخوردم؛ بالا و پایین میشدم و گاهی به این طرف و آن طرف، لیز میخوردم. اگر کسی توان داشت، کمک میکرد تا کناریاش به پایین پرت نشود. همینطور که درازکش افتاده بودم، گاهی اوقات احساس میکردم سرم روی شنی نفربر لیز میخورد و هر لحظه فکر میکردم الآن است که به پایین پرت شوم و زیر چرخ شنی نفربرها بروم و خمیر شوم.
مشخصات
-
شابک:
9789645062147
-
قطع:
رقعی
-
تعداد صفحه:
564
-
سال انتشار شمسی:
1400
-
نویسنده:
اکرم صدیقی کلاته،
پدیدآورندگان
-
نویسنده یا مولف کتاب اسماعیل نذر آفتاب
برای ثبت نقد و بررسی وارد حساب کاربری خود شوید.