شهادت به نوبت، جلد 34

درخصوص فرماندهان شهید کارهای بسیار مانند مستند، کتاب، فیلم سینمایی و … کار شده وحتی به عقیده من کم کاری هم شده است. شهید سیدمجتبی هاشمی فرمانده جنگ های نامنظم دارای ویژگی های منحصر به فرد بوده وتمام شاخصه هایی که برای زنده نگه داشتن یاد وخاطره شهید نیاز است را باهم دارد. ( فعالیت های سیاسی در زمان رژیم طاغوت، عضو کمیته استقبال از امام خمینی ره، یکی از موسسین کمیته انقلاب اسلامی، فرمانده جنگ های نامنظم، شهید ترور….)
اما متاسفانه همچنان گمنام است.

سعی شده بقدر بضاعت با نگارش 9 خاطره از این شهید یاد و خاطره ای از ایشان زنده شده و مخاطب با ابعاد مختلف وی آشنا شود.
برشی از کتاب شهادت به نوبت :
دکترچمران ازتمام منطقه بازدید کرد. موقعیت دشمن را چه ازلحاظ جغرافیایی وچه ازلحاظ تجهیزات وامکانات موردبرسی قرارداد. وقتی به کانال رسیدند سیدمجتبی درمورد احداث وکاربرد کانال توضیحاتی دادکه دکترچمران را شگفت‌زده کرد وپس‌ازبررسی دقیق گفت:
– این کانال یکی ازابتکارات خلاقانه‌ی گروه فدائیان اسلام است.
دکترچمران درپایان ماموریتش به آبادان وبررسی مناطق جنگی، رضایتش را ازخطوطی که تحت فرماندهی سیدمجتبی هاشمی بود اعلام کرد والبته نکاتی راهم متذکرشد.
درموقع خداحافظی دستش را برروی دوش سیدمجتبی گذاشت وبا اطمینان گفت:
– اگه مشغله‌ی دولت وجبهه‌ی کردستان نبود، میامدم وسربازت می‌شدم. نبوغ تو درجنگ مثال زدنیه. اما نمی‌شه، چون من زودتر از توشهید می‌شم.
وقتی خبرشهادت دکترچمران در31 خردادبه سیدمجتبی رسید، وضوگرفت وبه نماز ایستاد. بعداز نماز به سجده رفت وبا گریه وزاری ازخداخواست تا از قافله‌ی شهدا جا نماند وهرچه زودترنوبت شهادت او هم فرابرسد.

بریده‌ای از کتاب شهادت به نوبت

خسته و خاک‌آلود وارد هتل کاروان‌سرا شد. سید محمود با دیدن فرمانده دلش لرزید و به چشمانش خیره شد سید مجتبی نگاه از نگاه صندوق چی دزدید و گفت رفیقت را آوردم توی ماشینه با شتاب خود را به ماشین رساند پتویی به جسمی کوچک پیچیده شده بود با دستانی لرزان پتو را کنار زد بهت‌زده خیره شد. قامت یک متر و هشتادسانتی متری و چهره محجوب محمد یزدانی مثل نوار از مقابل چشمش عبور می‌کرد از میان نخلستان کسی با صوتی زیبا اذان می‌گفت به بالا نگاه کرد خورشید در وسط آسمان بود فرمانده با صدایی رسا گفت آماده بشین نماز ظهر عاشورا رو بخونیم. صندوقچی به پیکر بی سر محمد یزدانی نگاه کرد و درحالی‌که بر سر می‌زد گفت:یا حسین... امروز عاشور است.