راز یک عبور

زندگی‌نامه داستانی شهید جعفر محمدی
کتاب راز یک عبور نوشته مریم بذرافشان، جلد ۷ از مجموعه افلاکیان البرز، زندگینامه داستانی شهید جعفر محمدی است که در انتشارات سوره‌ مهر به چاپ رسیده است. کتاب راز یک عبور زندگینامه شهید جعفر محمدی است. ..ادامه
  • قیمت: 35,000 تومان
    + -

توضیحات و مشخصات

کتاب راز یک عبور نوشته مریم بذرافشان، جلد ۷ از مجموعه افلاکیان البرز، زندگینامه داستانی شهید جعفر محمدی است که در انتشارات سوره‌ مهر به چاپ رسیده است. کتاب راز یک عبور زندگینامه شهید جعفر محمدی است. جعفر محمدی اول آذر سال ۱۳۳۷ در روستای میشن از توابع شهرستان ملایر متولد شد. در شش سالگی […]

کتاب راز یک عبور نوشته مریم بذرافشان، جلد ۷ از مجموعه افلاکیان البرز، زندگینامه داستانی شهید جعفر محمدی است که در انتشارات سوره‌ مهر به چاپ رسیده است.

کتاب راز یک عبور زندگینامه شهید جعفر محمدی است. جعفر محمدی اول آذر سال ۱۳۳۷ در روستای میشن از توابع شهرستان ملایر متولد شد. در شش سالگی به تهران رفت و سال ۱۳۵۹ با مولود خدابنده‌‌لو ازدواج کرد. این ازدواج دو فرزند به نام‌های محمد و مهدیه به آن‌ها هدیه داد.

او در سال ۱۳۵۸ به عضویت سپاه پاسداران کرج درآمد. با آغاز جنگ به جبهه شتافت. در عملیات‌های مختلفی حضور پیدا کرد. مجروح شد و با اینحال بازهم دست از جبهه نکشید. او ۲۴ فروردین ۱۳۶۶ در عملیات کربلای ۸ شهید شد.

مریم بذرافشان در این کتاب، زندگینامه داستانی او را نوشته است.

بریده‌ای از کتاب راز یک عبور

بازگشت جعفر از گیلانغرب و اعزام مجددش به جبهه سرپل ذهاب پشت سر هم بود. انگار در تقویم سال ۱۳۶۰ بانو، فقط دوری نوشته شده بود. مرخصی آن‌قدر کوتاه بود که بانو فکر می‌کرد من که سیر ندیدمش. اما آن‌قدر جعفر را می‌شناخت، که بداند اصرار برای ماندنش بیهوده است. مخصوصا شهریور ماهی که قرار بود نیروهای ارتش و سپاه با همکاری هم در منطقه باشند. اردوگاه در منطقه پاتاق بود. استفاده از تجربیات نیروهای ارتش، فرصت مناسبی بود. جعفر به راحتی این موقعیت را از دست نمی‌داد. بعد از ظهر روز هشتم بود که اخبار رادیو اعلام کرد، بعد دهان به دهان چرخید و در زمان کمی همه اردوگاه خبردارشدند. کسی باور نمی‌کرد. اما وقتی خبر دادند که همه بسیجی‌ها در محوطه به خط شوند درست بودن خبر مسلّم شد و همه باورش کردند. آقا مهدی شرع‌پسند و جعفر در جمع بچه‌ها حاضر شدند. آقامهدی روبه‌روی همه ایستاد. به صورت بچه‌ها نگاه کرد. خودش را کنترل می‌کرد تا بچه‌ها ندانند که دلش آشوب است. اما یک دفعه بغضش ترکید. دستهایش را روی سینه گذاشته بود و با چشمان پر از اشک شروع به صحبت کرد. - بسم الله الرحمن الرحیم... انالله و انا الیه... خبر، انفجار ساختمان دفتر ریاست جمهوری و شهادت آقایان رجایی و باهنر بود. بچه‌ها گریه می‌کردند همه با هم شعار می‌دادند: انتقام... انتقام... چند لحظه‌ای گذشت. همه ساکت شدند. آقا مهدی با آرامشی که در نگاه و کلامش بود. مثل همیشه صحبت کرد. برای حرف‌هایش به آیات و احادیث استناد می‌کرد. شاید به خاطر همین بود که حرفهایش رنگ و بوی خاصی می‌داد. سخنرانی تمام شد. همه قسم خوردند که تا آخرین نفس و با آخرین نفرِ دشمن بجنگند. یک روز قبل از عملیات بود که ادغام با یک گردان ارتشی صورت گرفت. آقا جعفر جانشین فرمانده بود. فرمانده گردان‌ها و دسته‌ها از درجه‌دارها و افسرهای ارتشی بودند و جانشین‌ها از پاسدارها انتخاب شدند. غروبِ روز دهم بود که کل گردان، سوار کامیون‌ها شدند و به سمت منطقه عملیاتی کوره‌موش حرکت کردند. ساعت دَه شب شده بود که رسیدند. گروهان‌ها و دسته‌ها به سه محور تقسیم شدند. محور چپ، وسط و راست. برای هر محور هم مسئولی تعیین شد. محور سمت راست جعفر شرع‌پسند، محور وسط آقا مهدی شرع‌پسند و محور سمت چپ هم جعفر. همراه هر محور هم دو تا سه دسته، نیرو فرستاد. همه در نقطه رهایی داخل کانال و سنگرهای ارتشی‌ها قرار گرفتند، منتظر شنیدن رمز عملیات.

مشخصات

  • شابک:

    9786000305574

  • نویسنده:

    مریم بذرافشان،

پدیدآورندگان

ثبت نظر و نظرات

ورود / ثبت‌نام
لطفاً شماره موبایل خود را وارد کنید:
برگشت
کد تایید را وارد کنید
ارسال مجدد کد تا دیگر
برگشت
رمز عبور را وارد کنید
رمز عبور حساب کاربری خود را وارد کنید
برگشت
رمز عبور را وارد کنید
رمز عبور حساب کاربری خود را وارد کنید
برگشت
درخواست بازیابی رمز عبور
لطفاً پست الکترونیک یا موبایل خود را وارد نمایید
برگشت
کد تایید را وارد کنید
ارسال مجدد کد تا دیگر
ایمیل بازیابی ارسال شد!
لطفاً به صندوق الکترونیکی خود مراجعه کرده و بر روی لینک ارسال شده کلیک نمایید.
تغییر رمز عبور
یک رمز عبور برای اکانت خود تنظیم کنید
تغییر رمز با موفقیت انجام شد