همه سیزده سالگی‌ام

خاطرات اسیر آزاد شده ایرانی مهدی طحانیان
«همه سیزده سالگی ام» نام کتابی است که خاطرات مهدی طهانیان از دوران اسارتش در عراق ثبت کرده است...ادامه

توضیحات و مشخصات

«همه سیزده سالگی ام» نام کتابی است که خاطرات مهدی طهانیان از دوران اسارتش در عراق ثبت کرده است.

عنوان سیزده سالگی برای مخاطب و خواننده کتاب کافی است تا به ابعاد هیجان آور موضوع پی ببرد. اینکه شخصی در سن سیزده سالگی، به عنوان اسیر جنگی به دست دشمن افتاده باشد شاید برای مخاطب امروزی امری غیرقابل باور باشد اما با خواندن این خاطرات نه تنها می‌تواند واقعیت این موضوع را از نزدیک لمس کند بلکه ماجراهای ناگفتۀ زیادی را در کتاب بخواند و اسارت را جور دیگر درک کند. از همان لحظه اسارت، به دلیل سن و سال کمی که داشت افسران نظامی سعی در استفادۀ تبلیغاتی از این موضوع می‌کنند و وی را تحت فشار می‌گذارند تا بگوید که وی را به زور به جبهه اعزام کرده‌اند، اما طهانیان کوتاه نیامده و با استقامت برای خود ماجراجویی‌های زیادی را در اسارت ترتیب می‌دهد. سید مهدی طهانیان به واسطۀ جثه کوچکش می‌توانست از لای نرده‌های زندان عبور کرده و خیلی از اتفاقات را از نزدیک و بدون واسطه مشاهد کند از جمله حضور زنان ایرانی که در اردوگاه اسیر بودند و تنها کسی که با آنها از نزدیک ارتباط داشت این اسیر نوجوان بود. درنهایت زمانی که آقای طهانیان از زندان‌های عراقی آزاد شد تنها 21 سال داشت که خود نوید یک شروع تازه را می‌داد.

بریده‌ای از کتاب همه سیزده سالگی‌ام

جفت پاهاش تیر خورده بود. نمی‌توانست راه برود. اما کار عجیبی کرد. یک‌دفعه کف دست‌هایش را گذاشت زمین و پاهایش را برد بالا و شروع به راه رفتن کرد! پاهایش در هوا بود و لخته‌های خون مثل تکه‌های جگر گوساله از زیر فانوسقه‌اش می‌افتاد زمین! مسیر حرکتش پر از تکه‌های خون لخته شده بود که با هر حرکت از او جدا می‌شد. دست‌های بزرگ و قوی داشت. بدون اینکه یک کلمه حرف بزند تندتند دنبال ما می‌آمد. رفتم به سمتش اما او ‌گفت: «نه مهدی خودم بلدم بیایم!» این حرکت او برای فرمانده عراقی‌ها گران آمد. فکر نمی‌کرد یک مجروح با آن همه خونریزی چنین قدرت روحی و بدنی داشته باشد. سریع به سمت ما دو نفر دوید مرا هل داد یک طرف و سر سربازان عراقی داد ‌کشید و به عربی دستور ‌داد؛ دستور آتش! یک‌دفعه چند سرباز عراقی در چشم ‌به‌هم‌زدنی خشاب‌هایشان را در تن این تکاور شجاع خالی کردند! چند ثانیه بدن او میان زمین و هوا مثل یک ستون ماند. بعد از آن مانند یک پهلوان به خاک افتاد. دیدن این صحنه آن هم در حال اسارت برایم دردناک بود. فکرش را نمی‌کردم او را با این وضعیت به شهادت برسانند. با شهادت او تنها شدم.

مشخصات

  • شابک:

    9786000302344

  • قطع:

    رقعی

  • تعداد صفحه:

    336

  • سال انتشار شمسی:

    1403

  • نویسنده:

    گلستان جعفریان،

پدیدآورندگان

ثبت نظر و نظرات

ورود / ثبت‌نام
لطفاً شماره موبایل خود را وارد کنید:
برگشت
کد تایید را وارد کنید
ارسال مجدد کد تا دیگر
برگشت
رمز عبور را وارد کنید
رمز عبور حساب کاربری خود را وارد کنید
برگشت
رمز عبور را وارد کنید
رمز عبور حساب کاربری خود را وارد کنید
برگشت
درخواست بازیابی رمز عبور
لطفاً پست الکترونیک یا موبایل خود را وارد نمایید
برگشت
کد تایید را وارد کنید
ارسال مجدد کد تا دیگر
ایمیل بازیابی ارسال شد!
لطفاً به صندوق الکترونیکی خود مراجعه کرده و بر روی لینک ارسال شده کلیک نمایید.
تغییر رمز عبور
یک رمز عبور برای اکانت خود تنظیم کنید
تغییر رمز با موفقیت انجام شد