در کوچه‌های خرم شهر

«هنوز هم پس از گذشت سال‌ها صدای بچه‌های خرمشهر را در کوچه پس کوچه‌های شهر می‌شنوم. هنوز هم تک‌تک کوچه‌ها و خیابان‌ها و خانه‌های شهر مقابل چشمانم هستند؛ آن ویرانه‌ها، آن نخل‌های از کمر خم شده، گویی باز..ادامه
  • قیمت: 14,000 تومان
    + -

توضیحات و مشخصات

«هنوز هم پس از گذشت سال‌ها صدای بچه‌های خرمشهر را در کوچه پس کوچه‌های شهر می‌شنوم. هنوز هم تک‌تک کوچه‌ها و خیابان‌ها و خانه‌های شهر مقابل چشمانم هستند؛ آن ویرانه‌ها، آن نخل‌های از کمر خم شده، گویی باز هم صدای شلیک می‌آید، صدای داد و فریاد می‌آید. یک عراقی روی دیوار سالم مانده‌ای با خط […]

«هنوز هم پس از گذشت سال‌ها صدای بچه‌های خرمشهر را در کوچه پس کوچه‌های شهر می‌شنوم. هنوز هم تک‌تک کوچه‌ها و خیابان‌ها و خانه‌های شهر مقابل چشمانم هستند؛ آن ویرانه‌ها، آن نخل‌های از کمر خم شده، گویی باز هم صدای شلیک می‌آید، صدای داد و فریاد می‌آید. یک عراقی روی دیوار سالم مانده‌ای با خط درشت به عربی می‌نویسد: جئنالنبقی یعنی آمده‌ایم که بمانیم! و من به یاد حرف‌های بهروز مرادی می‌افتم. وقتی خرمشهر آزاد شد بهروز با دیدن این شعار بلند فریاد کشیده بود: «نمی‌توانید؛ نتوانستید! خرمشهر تبدیل به گورستان شما شد!» «درکوچه‌های خرمشهر» نوشته مریم شانکی دفتری از خاطرات بچه‌های خرمشهر در دوران هشت سال جنگ تحمیلی است. کسانی که هر یک به نوعی درگیر جنگ بوده‌اند و وقایعی جانسوز را با چشمان خود دیده‌اند، حالا برای شما بازمی‌گویند تا بدانید: «گلوله‌های توپ پشت سر هم می‌آمدند. هدف بی‌سیم بود، اما همه‌شان به طالقانی می‌خورد. فضای شهر از صدای به هم‌آمیخته انفجار و آژیر آمبولانس انباشته شده بود. تا ساعت هشت شب منتظر شدم. شهناز در بیمارستان مانده بود. طاقتم طاق شد و راه افتادم. به هر زحمتی بود، خودم را به بیمارستان رساندم و داخل شدم. خدایا چه می‌دیدم؟! زن‌ها و مردهای بی‌دست و بی‌پا، پیکرهای بی‌سر، پاره‌های گوشت انسان، کودکان زخمی و نیمه‌جانی که به خون آغشته بودند. مشغول شدم. تنها، نیرویی مرموز و درونی بود که مرا روی پا نگه می‌داشت. من که حتی تحمل‌دیدن یک جراحت ساده را نداشتم، از دیدن زخمی جزیی ناراحت می‌شدم، حالا تا مچ پا توی خون بودم. دیگر وحشتم ریخته بود. مثل درختی که برگ‌هایش با نسیم پاییز بریزد! اما این نسیم چه بود و از کجا می‌وزید؟ برادری را آوردند که دستش از تن جدا شده بود. صحنه رقت‌انگیز و دردناکی بود. سعی کردم با او حرف بزنم و دلداری‌اش بدهم، ولی به زودی فهمیدم که ایمان او بالاتر از این حرف‌هاست که نیاز به دلداری داشته باشد. شهناز را دیدم و جلو رفتم. امّا او بی‌توجه به من کار می‌کرد. در چهره تمام بچه‌ها، فقط درد بود و اندوه. هیچ حالت دیگری دیده نمی‌شد. همه نگران بودند. مهتاب، شهر را روشن کرده بود. بچه‌ها ناراحت بودند و می‌گفتند که این به نفع عراقی‌هاست. همه در آرزوی صبح بودیم.»

بریده‌ای از کتاب در کوچه‌های خرم شهر

آن‌ها که رفتند. فقط بیست نفری باقی مانده بودیم. بیست نفر در مقابل آن همه تانک و نیروی پیاده. نزدیک غروب، آخرین گلوله‌هایمان به سمت دشمن روانه شد. بیش از هرچیز دیگر، موج انفجار خمپاره‌ها بود که به ما فشار می‌آورد. حجم آتش دشمن بسیار سنگین شده بود. دیده‌بان‌ها از فاصله‌ای کم‌تر از 50 متر ما را می‌دیدند و مقرمان را به عقب گزارش می‌دادند و بعد خمپاره‌اندازها روی سرمان گلوله می‌ریختند. یک ساعت بعد، با وخیم‌تر شدن اوضاع قرار گذاشتیم که پنج نفرمان بمانیم و دشمن را سرگرم کنیم تا بقیه خود را نجات دهند. من و چهار نفر دیگر ماندیم و بقیه رفتند. وقتی مطمئن شدیم که بچه‌ها دور شده‌اند، خانه به خانه و پشت‌بام به پشت‌بام به طرف کشتارگاه حرکت کردیم. از هر نقطه‌ای که می‌گذشتیم، بلافاصله همان محل را به خمپاره می‌بستند. زیر سقف یکی از خانه‌ها مخفی شده بودیم که صدای عراقی‌ها را شنیدیم. آن‌ها از دیواری که صبح در دست ما بود عبور می‌کردند. ترجیح دادیم برگردیم. چرا که از پنج نفر، تنها سه نفرمان باقی مانده بود و ما در برابر آن همه نیرو و تک‌تیرانداز قادر به انجام کاری نبودیم. بغض گلویمان را گرفته بود. پس از آن همه جنگ و گریز حالا باید عقب‌نشینی می‌کردیم. چرا؟! فقط به این دلیل که نیروی کمکی نمی‌رسید. «محمدیان» راضی به برگشت نبود.

مشخصات

  • شابک:

    9789645061768

  • تعداد صفحه:

    192

  • سال انتشار شمسی:

    1390

  • نویسنده:

    مریم شانکی،

پدیدآورندگان

  • مریم شانکی

    نویسنده یا مولف کتاب در کوچه‌های خرم شهر

ثبت نظر و نظرات

ورود / ثبت‌نام
لطفاً شماره موبایل خود را وارد کنید:
برگشت
کد تایید را وارد کنید
ارسال مجدد کد تا دیگر
برگشت
رمز عبور را وارد کنید
رمز عبور حساب کاربری خود را وارد کنید
برگشت
رمز عبور را وارد کنید
رمز عبور حساب کاربری خود را وارد کنید
برگشت
درخواست بازیابی رمز عبور
لطفاً پست الکترونیک یا موبایل خود را وارد نمایید
برگشت
کد تایید را وارد کنید
ارسال مجدد کد تا دیگر
ایمیل بازیابی ارسال شد!
لطفاً به صندوق الکترونیکی خود مراجعه کرده و بر روی لینک ارسال شده کلیک نمایید.
تغییر رمز عبور
یک رمز عبور برای اکانت خود تنظیم کنید
تغییر رمز با موفقیت انجام شد