کتاب صوتی «ماه و پروین» به کتاب فروشی ها رسید
13 اسفند 1401
کتاب «ماه و پروین» به قلم مهناز حیدری و زینت السادات موسوی و روایتگر این کتاب خدیجه پرپینچی، همسر شهید جلالالدین ذوالقدر، است. شهید جلالالدین ذوالقدر در مهرماه سال ۱۳۳۸ در روستایی واقع در توابع شهر تاکستان چشم به جهان گشود. ۲۳ سال داشت که ازدواج کرد و زندگی مشترک خود را با خدیجه پرینچی […]
کتاب «ماه و پروین» به قلم مهناز حیدری و زینت السادات موسوی و روایتگر این کتاب خدیجه پرپینچی، همسر شهید جلالالدین ذوالقدر، است.
شهید جلالالدین ذوالقدر در مهرماه سال ۱۳۳۸ در روستایی واقع در توابع شهر تاکستان چشم به جهان گشود. ۲۳ سال داشت که ازدواج کرد و زندگی مشترک خود را با خدیجه پرینچی در ابتدای سالهای جوانی آغاز کرد. حاصل این ازدواج یک دختر بود و دریایی از خاطرات شیرین و گاه غمبار که پس از شهادت او به رشته تحریر درآمدهاست . تنها یک سال از ازدواج عاشقانه این شهید گذشته بود که در امالرصاص عراق، بر اثر اصابت گلوله به درجه شهادت نائل آمد.
کتاب «ماه و پروین» روایتگر داستانی عاشقانه از دل دهه ۶۰ و حوادث و وقایعی است که با زندگی همه ایرانیها گره خورد. کتاب از زبان و زاویه دید راوی روایت میشود.
نویسنده تلاش کرده است با پرداختن به جزئیات و استفاده از توصیف و صحنهپردازی و شخصیتپردازی، مخاطب امروز خود را با داستانی از دل دهه ۵۰ و ۶۰ همراه کند.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
بین خواهران حاج داوود، به شهین جان حس نزدیکی خاصی داشتند. همسر اون هم پاسدار بود و تو جبهه میجنگید. میدونستم دلشوره شوهرش رو داره. دم غروب دست روی شکم میذاشت و به بهانه پیادهروی سلانهسلانه تو حیاط قدم میزد و اینجوری حس دلتنگی و نگرانیش رو میپوشوند، اما این بهانهها نمیتونست منو فریب بده.
میفهمیدم جسمش تو این خونه است و روحش هزاران کیلومتر دورتر از ماست. جا خوردنهاش از صدای زنگ خونه، رنگبهرنگ شدناش وقت صحبت با تلفن، بغضش تو مهمونیها، بیاشتهاییش سر سفره غذا، حواسپرتیهاش موقع صحبت؛ همه و همه برای من آشنا بودند.
اسفندماه ۱۳۶۳ فرزندش به دنیا اومد. بهخاطر دایی شهیدش اسمشو قاسم گذاشتن. یه نوزاد زیبا با گونههای سرخ و موهای پرپشت مشکی. آقا حجت دوازدهمین روز تولد فرزندش اومد مرخصی. راه زیادی طی کرده و خسته و خاکی بود. هرچی گفتیم کمی بره بخوابه و خستگی در کنه به خرجش نرفت که نرفت. در جواب مرتب تکرار میکرد: «حیف نیست بگیرم بخوابم و وقتمو هدر بدم؟» و نوشکفتهاش رو تو آغوش گرفته بود و تکونتکون میداد که آروم بگیره.
آخرین مطالب
-
«تبسم کلارا»؛ تبسمی شیرین به محرومان جهان
1 آبان 1403
-
تقریظ رهبر معظم انقلاب بر کتاب «پاییز آمد» رونمایی شد
30 مهر 1403
-
تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب «پاییز آمد» منتشر میشود
28 مهر 1403
-
پایان چهارگانه منیژه آرمین با توقف در «کافه ماگنولیا»
25 مهر 1403
-
تازههای شعر سورهمهر در راه بازار نشر
24 مهر 1403
-
«نسلکشی در قرن 21»؛ کنکاش در کشتار تلخ مسلمانان
23 مهر 1403
-
«عایده»؛ روایتی از رنج مادر شهید حزبالله لبنان
22 مهر 1403
-
دو نمایشنامه در سورهمهر منتشر شد
10 مهر 1403
-
«چاه سرخ»؛ داستانی حماسی از نبرد چالدران
9 مهر 1403
-
رمان «یکی از آنها»؛ نمایی از تاریخ معاصر ایران
8 مهر 1403
ثبت نظر و نظرات
مطالب مرتبط
-
«تبسم کلارا»؛ تبسمی شیرین به محرومان جهان
1 آبان 1403
-
تازههای شعر سورهمهر در راه بازار نشر
24 مهر 1403
-
«نسلکشی در قرن 21»؛ کنکاش در کشتار تلخ مسلمانان
23 مهر 1403
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.