تجدید چاپ هفتم؛
کتاب «زندگی خوب بود» خاطرات خودنوشت حسن رحیمپور از مأموریت در بیمارستانی صحرایی در منطقهٔ بُستان است. او مسئول بانک خون در مقدماتی عملیات والفجر بود.
برشی از کتاب:
در مقابل دیدگان من آخرین دست و پا را زده بود. نزدیک من جان داده بود، در فاصله دو سه متری من. جوانی بود که اگر میخواست، میتوانست سالهای سال برای خود، خانواده و کشورش کار کند، از نیرو و فکرش استفاده کند ولی از جانش مایه گذاشته بود تا از عقیده و خاکش دفاع کند. میتوانست به جبهه نیاید. ازدواج کند، عشق را با تمام شیرینیاش تجربه کند، پنجاه شصت سال دیگر نفس بکشد، غذا بخورد، بخوابد و… اما در شروع جوانی شهادت را با جان و دل انتخاب کرده بود.
19 بهمن 1401