در سالروز پذیرش قطعنامه 598، بخشی از این ماجرا را که در کتاب «پایی که جا ماند» روایت شده است، مرور میکنیم:
«زیاد گریه کردم. بچهها به تصمیم و تدبیر امام ایمان داشتند. بعضی از عراقیها درباره قبول قطعنامه ۵۹۸ از سوی ایران با شک و تردید نگاه میکردند. میگفتند: شما به ما حقه میزنید؛ دروغ میگید که قطعنامه رو پذیرفتید. میخواید خودتون رو بازسازی کنید و به عراق حمله کنید!
بیشتر بچهها نتوانستند جلوی گریهشان را بگیرند. اگرچه جنگ به خودی خود چیز خوبی نبود، اما غم و ناراحتی بچهها علت دیگری داشت. جنگی که هشت سال قدرت های شرق و غرب، اروپایی ها و کشورهای عربی بر ما تحمیل کرده بودند، علاوه بر آثار زیان بار و ویرانگرش، دستاوردهای فراوانی داشت. غم و ناراحتی بچهها به خاطر پایان جنگ نبود. احساس میکردیم دیگر آن همه فضیلت، معنویت و شور جهادی، الهی و انقلابی به پایان رسیده است.»
19 بهمن 1401