دارساوین خاطرات سردار فتحالله جعفری را در توالی زمان از تولد تا آبان سال 1359 را در بر میگیرد.
راوی در بدو تشکیل سپاه قم به این نهاد میپیوندد و مسئولیت حفاظت از بیت حضرت امام در قم، بیمارستان قلب تهران و دربند در این مقطع واقع شده است. او سپس با گروه 64 نفره عام کردستان میشود. وقایع ابتدای غائله کردستان نیز از خاطرات ناگفته است که راوی کتاب به روایت آن میپردازد.
برشی از متن کتاب: آن روز توی کوچه قدم میزدم که صدای تیر از خانه امام آمد. سریع خودم را به اتاق امام رساندم. دیدم عباس کروندی که نگهبان پشت در اتاق امام بود با رنگ پریده روی زمین نشسته و میلرزد. پرسیدم: «چی شده؟» گفت: «داشتم اسلحهام را کنترل میکردم پستم را تحویل بگیرم اسلحه گیر کرده بود و شلیک شد.» به دفتر رفتم. نگران بودم امام ناراحت شده باشند. وقتی پرسیدم، گفتند: «وقتی تیر شلیک شد، امام نگران این بنده خدا شدند و پرسیدند خودش چیزیش نشده؟» رفتم پایین دیدم عباس گریه میکند. گفتم: «چرا گریه میکنی؟» گفت: «در این وضعیت قلب امام را ناراحت کردم و ترساندم.» گفتم: «امام نه تنها نترسیده بلکه نگران تو شده.»
@sooremehr
19 بهمن 1401