برشی از کتاب:
یک جایی توی همان معبر یکی از مجروحان چسبید به پای من. به ما گفته بودند که اصلاً کاری به کار مجروحان و شهدا نداشته باشیم. امدادگرها خودشان به مجروحان میرسند. از ترس، پاهایم را هی جلو میکشیدم و میگفتم:
«الان امدادگر میآید. باید برویم جلو.» گفت:
«یک لحظه برگرد.» برگشتم، دیدم یک خشاب توی دستش گرفته. گفت:
«تو را جان امام اینها را عوض من شلیک کن.» گریه کنان خشابش را گرفتم و خشاب خودم را درآوردم و آن را گذاشتم توی کلاش…
کتاب «زخمهای نشمرده؛ خاطرات آزادهٔ جانباز مدافع حرم حاججعفر عباسنژاد»، بهقلم حسین غفاری.
19 بهمن 1401
برشی از کتاب:
اولین موزه، موزهٔ ملی تاریخ معاصر آمریکاست. تقریباً تاریخچهٔ خوبی از مختصات اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و هنری امروز آمریکا را نشان میدهد. از پرچمهای آمریکا در جنگهای مختلف، عروسکهای معروف نمایشهای تلویزیونی پربیننده، لباسهای هنرپیشگان معروف تا لباسهایی که شخصیتهای مشهور سیاسی و فرهنگی در برنامهای خاص برتن داشتهاند، در اینجا نگهداری میشود. تمام اینها با نورپردازیهای مناسب و گاه با امکانات چندرسانهای اطلاعات خوبی به مخاطب میدهند. اینجاست که میبینی به همین مسائل پیش پا افتاده هم میتوان به چشم تمدنسازی نگاه کرد و آنها را گرامی داشت.
دماوند از برجهای منهتن، علی حسنزاده.
19 بهمن 1401
مجموعهٔ دو جلدیِ «حس خیابان»، سراغ موضوعی اجتماعی رفته است و قصهٔ افراد معتاد و کارتنخوابها و بهبودیافتگان را روایت میکند.
▫️نفیسه علوی، گردآورندهٔ این کتاب، دربارۀ هدفش اینگونه میگوید:
«ما خواستیم چراغی روشن کنیم تا نشان بینامونشانهای شهرمان باشیم و صدایشان را به گوش کسانی برسانیم که گوشی شنوا و دلی همدرد دارند».
19 بهمن 1401
برشی از کتاب:
روزی یک نفر از من پرسید توی این دنیا به که اعتقاد و اعتماد داری؟ توی ذهنم همهٔ اشخاص زندگیام را زیر و رو کردم توی دلم گفتم:
«اعتماد؟!» رفتم توی فکر چه شد و چه به سرم آمد که توی دنیای به این بزرگی به هیچکس اعتماد نداشتم؟
من به یک مرد با تمام وجود اعتماد داشتم؛ همان مردی که اسمش پدر بود؛ همان مردی که از برق نگاهش قند توی دلم آب میشد؛ اما… اما یکروز در هشت سالگی، به خودم آمدم و دیدم جلوی خانهٔ یک دلال مواد ایستادهام، مقداری جنس توی دستم است و پلیس دارد به سمتم میآید. آن لحظه حس کردم توی این دنیا تنهای تنهایم.
«حس خیابان؛ جلد یک»، بهقلم نفیسه علوی.
19 بهمن 1401
کتاب «فرار شاهانه»، بهقلم داوود امیریان، داستان فرار شاه در تاریخ ۲۶دی۱۳۵۷ را روایت میکند. نویسنده با رگههای طنز، علل رفتن شاه را در قالب داستان بیان کرده است.
▫️ در این سیر، وقایع و اعتراضات مردمی را مرور میکنیم که به رفتن شاه از ایران منجر شد.
این کتاب جلد بیستویکم از مجموعهٔ «روزهای انقلاب» است.
19 بهمن 1401
برشی از کتاب:
شاه در باغ ایستاده و دستش را به درختی گرفته بود. وزیر دربار که دید سید مجتبی با اقتدار مقابل شاه ایستاده آرام گفت:
«تعظیم کن!» سید مجتبی گفت:
«تو ساکت شو» رو کرد به شاه و سلام کرد. شاه که دید سید مجتبی خیال تعظیم کردن ندارد، جلو آمد و با او دست داد و گفت:
«آقای نواب ما از فعالیتهای شما در نجف آگاه هستیم؛ همینطور از شلوغ کاریهایی که در فلسطین و مصر به راه افتاد.» سید مجتبی گفت:
«برای مسلمان، همهٔ کشورهای اسلامی یکی است. همه جای دنیای اسلام خاک مسلمان است و وظیفهٔ مسلمان این است که کارهایش را انجام دهد. شما هم باید چنین دیدی به کشورهای اسلامی داشته باشید.»
«پروانهای که سوخت؛ روایتی داستانی از زندگی شهید نواب صفوی»، بهقلم سارا عرفانی.
19 بهمن 1401
تجدید چاپ هفتم؛
کتاب «زندگی خوب بود» خاطرات خودنوشت حسن رحیمپور از مأموریت در بیمارستانی صحرایی در منطقهٔ بُستان است. او مسئول بانک خون در مقدماتی عملیات والفجر بود.
برشی از کتاب:
در مقابل دیدگان من آخرین دست و پا را زده بود. نزدیک من جان داده بود، در فاصله دو سه متری من. جوانی بود که اگر میخواست، میتوانست سالهای سال برای خود، خانواده و کشورش کار کند، از نیرو و فکرش استفاده کند ولی از جانش مایه گذاشته بود تا از عقیده و خاکش دفاع کند. میتوانست به جبهه نیاید. ازدواج کند، عشق را با تمام شیرینیاش تجربه کند، پنجاه شصت سال دیگر نفس بکشد، غذا بخورد، بخوابد و… اما در شروع جوانی شهادت را با جان و دل انتخاب کرده بود.
19 بهمن 1401
برشی از کتاب:
داستان اینکه قهوهخوری ترکها از کجا شروع شد یک روایت ندارد؛ چند روایت دارد که همهشان برمیگردد به سدهٔ باشکوه سلطان سلیمان قانونی. یک روایت میگوید اوزدمیر پاشا، حاکم یمن، اولینبار پای قهوه را به مملکت عثمانی باز کرد. گویا در یمن برای هوشیار و کوشا نگه داشتن دانشآموزان از قهوه استفاده میشده و حاکم منصوب عثمانیها در آنجا این تحفه گرانبها را برای سلطان خودش به یادگار میبرد.
ترکها مثلی دارند که وقتی برای آماده شدن یک فنجان قهوه زیاد انتظار بکشند میگویند مگر رفته قهوه را از یمن بیاورد.
استانبولچی، معصومه صفاییراد.
19 بهمن 1401
تازههای نشر؛
▫️«شهید حجتالاسلام سید محمدکاظم دانش» از علما و روحانیان مؤثر انقلاب اسلامی بود. ایشان در بمبگذاری هفتم تیر۱۳۶۰ در مقر حزب جمهوری، بههمراه ۷۱ تن دیگر از مسئولان نظام، به درجهٔ رفیع شهادت نائل آمد.
غلامرضا درکتانیان در کتاب «از دزفول تا سرچشمه» تلاش کرده است ابعاد مختلف زندگی و مبارزات این شهید والامقام را روایت کند.
19 بهمن 1401
برشی از کتاب:
مردم اینجا یاد گرفته بودن خودشون به فکر تشنگیشون باشن. بعضی جاها هر خونه، بعضی روستاها هم هر دو سه تا خونه شریکی مخزنی یا حوضچهای دارن که آب رو توش ذخیره میکنن. یک تانکر تقریباً یک هفته رو آب میده. قبلاً برای هر تانکری خیلی میگرفتن، صد تومن بود. حالا اما تا پونصد تومن هم رسیده؛ بلکه بالاتر. این مردم خب ندارن یعنی دیگه راهی برای پول درآوردن ندارن. آب لوله که این قدر براش فریاد میزنن، فقط به درد دامهاشون میخوره و شستوشو. مثل آب اهواز خوردنی نیست. یک پولی هم باید بدن خرج آب تصفیه و خورد و خوراک زن و بچهشون. از کجا بیارن؟!
خشمآبه، فردین آریش.
19 بهمن 1401
۵ پرده از توهم فریبنده جامعهٔ آمریکا
کتاب «امپراتوری توهم»، نوشتهٔ کریس هِجِر و ترجمهٔ شیما عالی، پنج فصل اصلی دارد که عبارتاند از: «توهم سواد»؛ «توهم عشق»؛ «توهم خرد»؛ «توهم خوشبختی»؛ «توهم آمریکا». در هر فصل به زاویهای متفاوت از گسترش سایهٔ توهم بر زندگی جامعهٔ آمریکا نگاه کرده است.
مترجم دربارۀ این کتاب میگوید:
«ابزاری که آمریکا برای بسط امپراتوریاش از آن سود میبرد، دامنزدن به انواع توهمهاست؛ ازجمله مشغولکردن افراد با انواع سرگرمی و دورکردن از واقعیت».
19 بهمن 1401
برشی از کتابِ «بازی بزرگ؛ جلد دوازدهم از مجموعهٔ سرگذشت استعمار»، بهقلم مهدی میرکیایی
هنگامى كه امیر کبیر در اندیشهی چارهجویی برای فتنهی سالار در خراسان بود؛ سفیران انگلیس و روسیه با هم به دیدار او رفتند و به او پیشنهاد کردند برای گفتوگو بین امیر کبیر و سالار وساطت و پادرمیانی کنند؛ اما پاسخ امیر آنها را که تا آن زمان به آسانی در تمام مسائل دربار دخالت میکردند غافلگیر کرد:
«اگر مجبور شویم با سالار بجنگیم و بیست هزار کشته بدهیم بهتر است که به اروپاییان فرصت مداخله در امور دولت را بدهیم.»
بیستم دیماه، سالروز شهادت میرزا تقیخان امیرکبیر.
19 بهمن 1401
برشی از کتاب:
کلاس اول راهنمایی که بودم درسهای فارسی، املاء، انشاء و تاریخ رو خیلی دوست داشتم. زنگهای تفریح میشِستم سرکلاس و برای اونهایی که بلد نبودن بنویسن انشاء مینوشتم. اما از ریاضی چیزی نمیفهمیدم معلممون هم از وقتی متوجه شد توی درس ریاضی ضعیفم، دیگه ول کنم نبود و یه سره صدام میزد پای تخته. یه روز هم اومد سر کلاس و گفت:
«خیام، بیا پای تخته!» رفتم پای تخته معلممون رو کرد به همکلاسیهام و گفت:
«خیام به فیلسوف بزرگ و نابغهٔ ریاضی بوده. من نمیدونم برای چی اسم اون مرد بزرگ رو گذاشته ان روی این پسرهٔ نفهم!»
کتابِ «سد نصرالدین؛ تهران نوشتههای یک بچه طهرون»، بهقلم امیر خیام.
19 بهمن 1401