گفت و گو با نویسنده کتاب «حجره شماره دو»
ناگفتههایی از مقاطع حساس انقلاب

به گزارش پایگاه خبری سوره مهر، رضا یزدانی، نویسنده این کتاب ضمن اشاره به فعالیتهای ابوالقاسم اقبالیان
گفت: ایشان طلبهای از اهالی شهرستان ورامین است که از 17 سالگی وارد قم شده و در
جریان مبارزات قبل از انقلاب نقش تأثیرگذاری داشته است. از جمله فعالیتهای مهم او
در سالهای منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی میتوان به قیام 19 دی ماه سال 1356 در
ورامین اشاره کرد که او در آنجا یکی از کسانی بود که این قیام را همراه با شهید
غلامعلی سلیمی راهاندازی کرد.
وی ادامه داد: پس از پیروزی انقلاب اسلامی این طلبه جوان رئیس کمیته
شهرستان ورامین شد و پس از آن در کنار شهید چمران در پاوه کردستان وارد جنگ شد. با
آغاز جنگ تحمیلی، او اولین کاروان طلبهها را به خرمشهر برد تا فعالیت تبلیغی- رزمی
داشته باشند. اقبالیان، هنگ طلاب حوزه علمیه قم را که وظیفهاش آموزشهای نظامی
است، راهاندازی میکند و سپس به بسیج روحانیون ملحق میشود. از دیگر فعالیتهای
او میتوان به حلقه ارتباطیاش بین علما و امام خمینی (ره) اشاره کرد.
نویسنده کتاب «حجره شماره دو» درباره اینکه چرا سراغ چنین سوژهای رفته
است، گفت: ابوالقاسم اقبالیان یکی از افرادی است که در همهجا حضور و فعالیتهای
گستردهای چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب داشته است. به عبارت دیگر میتوان
گفت ایشان مصداق فرد انقلابی فعال است که با شخصیتهای مختلفی نظیر شهید چمران،
مقام معظم رهبری و ... ارتباط نزدیک داشته است.
وی درباره نامگذاری این کتاب گفت: ایشان زمانی که وارد فیضیه قم برای
تحصیل حوزوی میشود، در حجره شماره دو ساکن میشود اما این حجره رقمزننده اتفاقات
زیادی است. برای مثال در روزهای منتهی به پیروزی انقلاب مرکز پخش اعلامیهها میشود.
همچنین این حجره مرکز هماهنگیهای اصلی قیام 19 دی است و پس از پیروزی انقلاب نیز
بسیج طلاب در این اتاق شکل میگیرد. یکی از اتفاقات قابل توجهی که در این حجره رخ
میدهد به سال 1370 و حضور رهبر معظم انقلاب در فیضیه قم برمیگردد. بسیاری از
امور مربوط به هماهنگیهای سفر امام خامنهای به قم و حضور ایشان در فیضیه در حجره
شماره 2 رخ میدهد.
یزدانی درخصوص روند نگارش این کتاب گفت: برای اولین بار در سال 1397 با
آقای اقبالیان آشنا شدم و از همان زمان مصاحبههایمان آغاز شد. نزدیک به 50-60
ساعت مصاحبه داشتیم و این کتاب یک هفته پیش منتشر شد.
در بخشی از این کتاب آمده است:« آقای رفیق دوست، وزیر سپاه، شروع به سخنرانی کرد. در بین
حرفهایش، هم به طرح بزرگ سپاهیان محمد (ص) اشاره کرد و هم به این اعزام گریزی زد.
در آخر هم دعای «خدایا خدایا تا انقلاب مهدی را...» خواند تا امام صحبتهایشان را
شروع کنند. ناگهان سکوتی تمام حسینیه را گرفت. همه منتظر بودیم که امام «بسم الله»
را بگویند امّا ایشان سکوت کرده بودند. در همین حین آقای انصاری آمد و درِگوشم
گفت: «امام میفرمایند آقای اقبالیان هم صحبت کنن»
دست و پایم را گم کردم. وقتی فهمیدم امام حواسشان به من هست، حالتی بین
ترس و شرمندگی و خوشحالی سراغم آمد. بسم الله را گفتم و شروع کردم:
امام امت! ما همه سرباز شما هستیم که از قم خدمتتون رسیدیم. اومدیم با
ولیمان تجدید بیعت کنیم و راهی جبهه بشیم. نفس و دعای شما برای ما باعث دلگرمی و
قوت قلبه...
تا زمانی که سرِ امام پایین بود، حرفهایم را زدم. همین که سرشان را
بالا آوردند و چشمشان به من افتاد، ناخودآگاه گریهام گرفت...»
نظرات