همزمان با نمایشگاه مجازی کتاب دفاع مقدس؛
«زندان الرشید» روی پله نهم نشر

به گزارش پایگاه خبری سوره مهر، «زندان الرشید» خاطرات سردار علیاصغر
گرجی زاده، رئیس ستاد قرارگاه سپاه ششم و از همرزمان سردار شهید علی هاشمی، یکی
از صادقانهترین آثاری است که در زمینه تاریخ دفاع مقدس به رشته تحریر درآمده است.
گرجی زاده راوی روایتهای این کتاب که در واپسین روزهای جنگ تحمیلی در جزایر مجنون
به اسارت نیروهای عراقی درآمده بود تا ۴ ماه پس از اسیر شدن به دست نیروهای بعثی،
هویت خود را از آنان پنهان میکند ولی پس از لو رفتن هویت واقعی او برای نیروهای
ارتش بعث، به زندان الرشید که مخوفترین زندان عراق بود، منتقل میشود تا باقیمانده
دوران اسارت خود را که در حدود ۸ سال میشد، در این زندان پشت سربگذارد.
راوی کتاب با دقت تمام سعی کرده تا در بیان خاطرات خود صادق
باشد و باوجودآنکه در زمان خود یکی از مسئولین ردهبالای سپاه محسوب میشده، ولی
از بیان ترسها و دلنگرانیهای خود در دوران اسارت ابایی نداشته است تا آنجا که
لحظهبهلحظه وحشت خود از شکنجههای دشمن بعثی را با صراحت بیان کرده است. بدون شک
یکی از دلایل صادقانه شدن این اثر همین صراحت راوی در بیان خاطرات خود بدون ترسیم
کردن چهرهای قهرمان گونه از خود است.
- چطور مگر؟
- دیشب صدای جیغ و فریاد زن و بچه را شنیدم. ترسیدم در
استخبارات [زندان الرشید که متعلق به سازمان اطلاعات عراق بود و گاهی به این نام
مطرح میشد.] هم اجنه باشد!
خندید. با باطومی که در دستش بود بازی میکرد. گفت: «صداهایی که شنیدی صدای جن نبود. خانوادههای عراقیای بودند که به ایران رفته بودند. صدام در عراق عفو عمومی اعلام کرد و قرار شد همه این خانوادهها به عراق برگردند و کسی کاری به آنها نداشته باشد. وقتی آنها از مرزهای ایران وارد عراق شدند صدام دستور داد همانجا همه را دستگیر کنند و به زندان ببرند و شکنجه شوند! لازم نیست بترسی. اینها هموطنان من هستند که دارند تقاص کارهایشان را پس میدهند!»
با صحبتهای نگهبان به این فکر کردم که چه ساده میتوانیم
از بعضیشان اطلاعات بگیریم.
صبح روز بعد، وقتی برای دستشویی وارد حیاط شدم، فضولیام گل
کرد و تجسس کردم. زن و بچهها لباس کردی پوشیده بودند. معلوم بود از کردستان عراق
هستند. چون جنوبیهای عراق معمولاً لباسشان دشداشه و چادرهایشان عربی است. هرروز
ساعت یازده صبح انگار نگهبانان سهمیه کتک آنها را میدادند. گاهی صدای زنها و
بچهها آنقدر حزین و غمگین بود که تحمل شنیدنش را نداشتیم.
نظرات