پا به پای «بچههای کفیشه»

به گزارش پایگاه خبری سوره مهر، سیدقاسم یاحسینی درباره این کتاب اظهار داشت: سرهنگ پاسدار مکی یازع که در محله کفیشه آبادان زندگی میکند، خاطرات خود را از انقلاب و جنگ تحمیلی عراق علیه ایران و محاصره یک ساله آبادان توسط نیروهای عراقی بیان کرده است.
وی با اشاره به این که یازع و ۲۴ نفر از اعضای خانواده او به صورت مستقیم درگیر جنگ بوده اند، گفت: آنان از کسانیاند که زیر بمباران هواپیماهای دشمن و خمپاره باران آبادان در شهر محاصره شده ماندهاند.
یاحسینی ادامه داد: یکی از لایههای پنهان روایت یازع، وضعیت مردم کوچه و بازار و زنان و مردان عادی ساکن در شهر محاصره شده آبادان است که مطالب جدید و دسته اولی را ارائه میدهد.
وی گفت: اسفند ماه سال ۱۳۸۶ در سفر به آبادان با مکی یازع آشنا شدم. حدود ۱۲ جلسه و از ساعت ۲۳ تا ۱ بامداد به محل اقامتم در آبادان آمد و خاطرات خود را که نتیجه آن ۲۵ ساعت صدا شد، روایت کرد.
یاحسینی درباره علت انتخاب عنوان «بچههای کفیشه» برای نام کتاب گفت: «کفیشه» شکل تغییر یافته واژه کافی شاپ در زبان انگلیسی است. زیرا در دوران رضاخان انگلیسیهای ساکن در پالایشگاه آبادان در منطقهای از این شهر، برای تفریح و استراحت کافی شاپی برپا کردند که کمکم اطراف آن کافی شاب، خانههایی ساخته شد و محله به نام کفیشه مشهور شد.
وی ادامه داد: مکی یازع ساکن محله کفیشه است. وی و عموزادگانش در آبادان یک دسته نظامی ۲۰ و چند نفره داشتهاند که خط ۱۱ یکی از جبهههای آبادان به آنان سپرده میشود. به همین دلیل که حجم عظیمی از خاطرات او در محله کفیشه اتفاق افتاده اند، نام کتاب را «بچههای کفیشه» قرار دادم.
این نویسنده همچنین گفت: با گذشت سالها از پایان دوران دفاع مقدس هنوز منابع چندانی از وضعیت آبادان در یک سال محاصره آن نداریم که با نگاهی جامعه شناختی و انسان شناسانه به وضعیت زندگی مردم در آن ایام پرداخته باشند.
در بخشی از این کتاب آمده:«شب قرار شد برویم در لین 1 احمدآباد و تظاهرات کنیم. همان شب رفتیم و شروع کردیم به شکستن شیشه بانکها. یکی از بچهها به نام غلام دشتی شیشه یکی از بانکها را شکست. رفت داخل بانک. قاب عکس شاه را از دیوار برداشت تا خواست از بانک بیرون بیاید یکی از پاسبانهای شهربانی کلتش را روی سینه او گذاشت. ما در فاصله چند متری آن دو نفر ایستاده بودیم. بک دفعه غلام با مشت زد توی سر پاسبان. او هم با کلت تیری در شکم غلام دشتی خالی کرد. حسابی جا خوردیم. غلام روی زمین افتاد.»
برای دریافت این کتاب اینجا کلیک کنید.
نظرات