
مهاجر سرزمین آفتاب
همین که پا به اتاق گذاشتم، برادرم، هیداکی، با توپ پُر به سراغم آمد و درحالیکه پدر و مادرم میشنیدند، سرم داد زد و با صدای بلند گفت: «تو هیـــــچ میفهمی زندگی با یک مسلمان چه سختیهایی دارد؟! آنها هر گوشتی نمیخورند! شراب نمیخورند! اصلاً تو میدانی ایران کجای دنیاست که میخواهی خاک آبا و اجدادیات را به خاطرش ترک کنی؟!» ... بغض کردم و رفتم توی اتاقم؛ همانجا که اتسوکو نشسته بود و با غیظ و غضب نگـــاهم میکرد. ناامیدی و دلتنگی بر سرم آوار شد ...
تقریظ رهبر معظم انقلاب
سرگذشت پرماجرا و پرجاذبهی این بـــانوی دلاور، که با قلم رسا و شیـــوای حمیدحسام نگارش یافته است، جدّاً خواندنی و آموختنی است. من این بانوی گرامی و همسر بزرگوار او را سالها پیش در خانهشان زیارت کردم. خاطرهی آن دیدار در ذهن من ماندگار است. آن روز جلالت قدر این زن و شوهر با ایمان و با صداقت و با گذشت را مثل امروز که این کتاب را خواندهام، نمیشناختم؛ تنها گوهر درخشانِ شهید عزیزشان بود که مرا مجذوب میکرد. رحمت و برکت الهی شامل حال رفتگان و ماندگان این خانواده باد.
اردیبهشت 1401
کتاب مهاجر سرزمین آفتاب
خاطرات کونیکو یامامورا (سبا بابایی)
یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران
حمید حسام
مسعود امیرخانی

"مهاجر سرزمین آفتاب" به کوشش "حمید حسام"و "مسعود امیرخانی" اثری است که "خاطرات کونیکو یامامورا یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران" را به مخاطبان عرضه می دارد. "کونیکو یامامورا" که بعد از آشنایی با یک مسلمان ایرانی و ازدواج با او، ژاپن را به مقصد ایران ترک کرد، بعد از مهاجرت نام سبا را از کلام الله مجید برای خود برگزید. "حمید حسام"و "مسعود امیرخانی"، خاطرات خواندنی این بانوی شرقی را با دقتی مثال زدنی و با حفظ فصاحتی که خود او در بیان خاطراتش به کار برده بود، به رشته ی تحریر درآورده اند. "حمید حسام" اظهار داشته که نحوه ی آشنایی او با این مادر شهید طی .. ادامه متن

بریده کتاب

کونیکو یامامورا (سبا بابایی) (راوی)
کونیکو یامامورا پس از آشنایی و ازدواج با یک تاجر ایرانی اهل یزد به نام اسدالله بابایی، در بیست سالگی به ایران مهاجرت کرد و از آن زمان در ایران اقامت داشت. فرزند او محمد بابایی در جبهه جنگ تحمیلی عراق علیه ایران شهید شد و از آن پس کونیکو یامامورا را به عنوان «تنها مادر شهید ژاپنی» میشناسند. کونیکو یامامورا در ترجمه کتابهای فارسی به ژاپنی فعالیت میکرد و در ترجمه کارتونهای ژاپنی به فارسی نیز با صدا و سیما همکاری داشت. او همچنین از فعالان موزه صلح تهران بود و چند سال به عنوان مادر موزه صلح در این موزه فعالیت داشت.

حمید حسام (نویسنده)
حسام در سال 1340 در همدان متولد شد. وی فارغ التحصیل کارشناسی ارشد ادبیات فارسی دانشگاه تهران است. وی جوانی خود را در جبهه های نبرد سپری کرد و همین مساله باعث شد تا دفاع مقدس رویکرد اصلی حمید حسام در نوشتن و خلق آثارش باشد. سردار حسام معاون ادبیات و انتشارات بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس، در زمینه نویسندگی نیز کارنامه قابل توجهی دارد. چهار کتاب حاصل دوران نویسندگی این مسئول فرهنگی است. در زمینه داستان کوتاه کتاب "دهلیز انتظار"، در بخش خاطره کتاب "غواصها بوی نعنا می دهند"، "دلیل" و در بخش رمان "راز نگین سرخ" مجموع فعالیتهای این نویسنده را تشکیل می دهند.
سوالات متداول
-
چگونه برای شرکت در مسابقه کتاب را خریداری کنم؟
فرایند شرکت در این پویش کتابخوانی بسیار ساده است. شما ابتدا باید نسخه چاپی یا الکترونیک کتاب مهاجر سرزمین آفتاب را خریداری کنید. با این کار کار، یک کد ۸ رقمی هم برای شما ارسال میشود که به کمک آن میتوانید در مسابقه شرکت کنید. لینکهای خرید و شرکت در مسابقه را میتوانید در همین صفحه پیدا کنید.
-
آیا امکان خرید نسخه الکترونیکی و یا صوتی وجود دارد؟
خرید نسخه الکترونیک یا صوتی کتاب هم باید تنها از سایت فیدیبو اقدام کنید تا کد ۸ رقمی شرکت در مسابقه در اختیار شما قرار بگیرد. لینک خرید نسخه الکترونیکی و صوتی در همین صفحه وجود دارد.
-
چگونه کد ورود به مسابقه را بدست بیاورم؟
هنگام خرید نسخه چاپی کتاب باید توجه داشته باشید تا برگه شرکت در پویش که حاوی کد ۸ رقمی است همراه کتاب باشد. در هنگام خرید نسخه الکترونیک یا صوتی کتاب هم باید تنها از سایت فیدیبو اقدام کنید تا کد ۸ رقمی شرکت در مسابقه در اختیار شما قرار گیرد.
-
به چند سوال از کتاب باید جواب بدهم؟
برای شرکت در مسابقه کافی است به ۵ سوالی که به صورت تصادفی از متن کتاب مهاجر سرزمین آفتاب تهیه شده و از شما پرسیده میشود، پاسخ صحیح دهید.
-
چطور در قرعهکشی شرکت میکنم؟
برای حضور در قرعه کشی جوایز ویژه این پویش باید حداقل به یک سوال پاسخ صحیح داده باشید و هر چه تعداد پاسخهای صحیح شما بیشتر باشد، شانس برنده شدن شما در مسابقه هم افزایش مییابد. به این صورت که به ازای هر پاسخ صحیح یک بار در قرعهکشی شرکت داده میشوید. به عبارتی اگر به هر ۵ سوال پاسخ صحیح بدهید، ۵ بار در قرعهکشی شرکت داده میشوید.
-
تا کی برای شرکت در مسابقه فرصت دارم؟
توجه داشته باشید که تا پایان ۲۳ اسفند برای شرکت در این پویش فرصت دارید و باید تا قبل از این تاریخ در مسابقه شرکت کنید.
-
اگر با مشکلی مواجه شدم چه کار میتوانم بکنم؟
در صورت مواجه شدن با هر مشکلی از فرآیند خرید کتاب گرفته تا شرکت در پویش- در ساعات اداری با شماره تماس دبیرخانه پویش به شماره ۰۲۱-۶۶۴۶۰۹۹۳تماس حاصل بگیرید.
-
مسابقه چه جوایزی دارد؟
کمک هزینه سفر به ژاپن و دهها جایزه نقدی دیگر

به مردم سلام میدهد
معلم کلاس اول میگفت: «اولین جایی که خورشید در بامداد زودتر از هر جای دیگر در کرهٔ زمین طلوع میکند و به مردم سلام میدهد سرزمین ماست؛ کشور «خورشید تابان» و من، که به ماهی قرمز، لباس کیمونوی قرمز و شکوفههای قرمز علاقه داشتم، از دیدن دایرهٔ توپُر و قرمزرنگ وسط سفیدی پرچم، که نماد خورشید است، ذوقزده میشدم و شادی میدوید زیر پوستم.
چشم به راه این روزها
آهی بیصدا کشید و گفت: «ملت ما سالها چشم به راه این روزها بودند و حالا که آمریکاییها و شاه را از در بیرون کردهایم، نمیگذاریم از پنجره وارد بشوند.»
مرثیهٔ هیروشیما
آمریکاییها برای دختران همسنوسال من رشتهٔ ورزشی بیسبال را آوردند، ولی من و بسیاری از دختران ژاپنی با رشتهٔ مشابه سنتی آن، «هانهتسوکی» (بدمینتون ژاپنی)، خودمان را مشغول میکردیم. آنها تلاش میکردند در همهٔ امور از قانون اساسی تا قوانین نظامیگری و حتی محتوای درسهایی مثل تاریخ اعمالنظر کنند. ولی ما در سرودهای مدرسه آنقدر مرثیهٔ هیروشیما را میخواندیم که مظلومیت هشتادهزار نفر سوختهٔ بیگناه را هرگز فراموش نکنیم
دست آمریکاییها
شنیدم شماری از زنان و دختران جوان، برای اینکه به دست آمریکاییها نیفتند، به داخل غاری در دل یک کوه رفتند و دستهجمعی خودکشی کردند.
موهای بریده
هرکس بهشکلی باید به جبهه کمک میکرد. شماری از زنان موهایشان را بریدند و به هم بافتند و از آن طنابی به طول هفتاد متر و ضخامت سی سانتیمتر ساختند تا جنگجویان ژاپنی در نیروی دریایی از آن برای بستن کشتی استفاده کنند.
هزاران کیلومتر دورتر
ایرانی نبودم. از خاور دور، از سرزمین خورشید تابان، آمده بودم. اما غرور شکسته شدهام در هیروشیما و ناکازاکی را اینجاـ هزاران کیلومتر دورتر از سرزمین مادریامـ بازیافتم.
برای هیچ کاری تعجیل نداشت
همسرم برای آموزش هیچ کاری تعجیلی نداشت؛ صبور بود و باحوصله. این شکیبایی در یاد دادن آداب و اعمال دین اسلام هم وجود داشت. سعی میکرد با صبوری و خونسردی و بهتدریج مرا با اسلام آشنا کند. برای من، مهمتر از عقیدهٔ او، خود او و اعمال و رفتار و صداقتش بود. اصلاً تمام محبت من برای پذیرش دین اسلام او بود؛ او که هرچه زمان میگذشت بهشدت شیفتهاش میشدم. مهربانی، ادب، تواضع، و احترام و اظهار عشق به همسر در او موج میزد. من ترکیب این فضایل انسانی پسندیده را حاصل عمل به اسلام میدیدم و سپس مشتاق میشدم بیشتر و بیشتر از اسلام بشنوم و بیاموزم.
قبل از ساعت چهار
یک روز خانم معلم جلسهٔ قرآن با اشاره به من گفت: «خانمها، همهٔ ما باید نظم و انضباط و اطاعت از همسر را از این خانم بابایی یاد بگیریم، چون آقای بابایی به ایشان گفتهاند قبل از ساعت چهار خانه باش، حتی جلسهٔ قرآن را برای پیروی از خواستهٔ شوهرش ترک میکند.»
چیزی شبیه به نان
من و دانشآموزان مقطع ابتدایی هم سهمی برای کمک به جبهه داشتیم که از سر اجبار بود. ما را به صحرا بردند؛ صحرا و زمینهای کشاورزی که از هجوم ملخها در امان نمانده بودند و ما باید تا میتوانستیم ملخ زنده میگرفتیم و داخل کیسه میکردیم. دانشآموزان، چه دختر چه پسر، با بیمیلی این کار را میکردند و دلیل کارشان را نمیدانستند. یکی از همکلاسیهایم از زبان پدرش شنیده بود که این ملخها را خشک میکنند و با پودر آن چیزی شبیه به نان میپزند و به جبهه میفرستند؛
پیراهن قرمز روسپیها
آمریکاییها در مقابل تنفروشی به دختران جوان پول میدادند. از آن زمان، روسپیگری در میان دختران یک شغل شد؛ شغلی که اخلاق سنتی و عفاف خانوادگی را از بین برد. فحشا ارمغان اجتماعی غربی بود که در شهرهای ما عادی شد. روسپیها پیراهن قرمز میپوشیدند.
طلوع دوبارهٔ خورشید
هیچ کس نمیدانست بمب اتم چیست و چه میکند؟ مردمی که کیلومترها از هیروشیما فاصله داشتند آن روز طلوع خورشید را دو بار دیدند.
پای من نلغزید
آقا که اشتیاقم را برای فراگیری قرآن دید، گفت: «آنچه از کودکی تا جوانی نگذاشت پای من در هند بلغزد انس با قرآن از طریق آشنایی با شیخ اسماعیل، امام مسجد بیندی بازار، در بمبئی بود.»
من، کونیکو، فرزند وطن
با آشنایی از عمق فاجعهٔ بمباران هیروشیما و ناکازاکی، دیگر شکلات آمریکاییها برایم شیرین نبود. آنها ژاپنیها را مردمی خنگ و شایستهٔ تحقیر میدانستند و من، کونیکو، فرزند وطن، از این تحقیرها میسوختم.
قصهٔ غمانگیز ساداکو
من به تاریخ علاقهمند بودم و هر چه بزرگتر میشدم موضوعات تازهای از جنگ، بهویژه بمباران هیروشیما و ناکازاکی، به گوشم میخورد. یکی از آنها قصهٔ غمانگیز ساداکو بود. من با بقیهٔ همکلاسیها برای زنده ماندن یاد ساداکو دُرناهای کاغذی درست میکردیم. ساداکو دختری نوجوان از اهالی هیروشیما بود که براثر عوارض بمب اتم، مثل بسیاری از مردم که از شهر هیروشیما دور بودند، در معرض تشعشعات هستهای قرار گرفت و به بیماری سرطان مبتلا شد. آن روزها دوستان او تصمیم گرفتند برای بهبودی و سلامت او هزار دُرنای کاغذی بسازند. بر اساس یک اعتقاد قدیمی، اگر برای سلامت و طول عمر یک بیمار هزار دُرنای کاغذی ساخته شود، او زنده میماند. دوستان و همکلاسیهای ساداکو فقط ۶۷۵ دُرنا ساخته بودند که او تسلیم مرگ شد.
شیرینی پایان جنگ و تلخی بمباران
آمریکاییها از اینکه به خاطر نابودی هیروشیما و ناکازاکی کینه و خشم را در چهرهٔ ژاپنیها میدیدند توجیهی فریبکارانه برای افکار عمومی مردم ساختند و از شیرینی پایان جنگ سخن گفتند و سعی کردند تلخی بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی را در شیرینی پایان جنگ پنهان کنند و همهٔ گناهها را به گردن امپراتور انداختند و گفتند اگر از بمب اتم استفاده نمیشد، امپراتور هیروهیتو هرگز تسلیم نمیشد و جنگ جهانی دوم پایان نمییافت. مردم به این توجیهات بیاعتنایی کردند، اما از سویی خوشحال بودند که جنگ به پایان رسیده است و میتوانند خانههایشان را از نو بسازند.
نشانهٔ وفاداری به امپراتور
آمریکاییها از اینکه به خاطر نابودی هیروشیما و ناکازاکی کینه و خشم را در چهرهٔ ژاپنیها میدیدند توجیهی فریبکارانه برای افکار عمومی مردم ساختند و از شیرینی پایان جنگ سخن گفتند و سعی کردند تلخی بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی را در شیرینی پایان جنگ پنهان کنند و همهٔ گناهها را به گردن امپراتور انداختند و گفتند اگر از بمب اتم استفاده نمیشد، امپراتور هیروهیتو هرگز تسلیم نمیشد و جنگ جهانی دوم پایان نمییافت. مردم به این توجیهات بیاعتنایی کردند، اما از سویی خوشحال بودند که جنگ به پایان رسیده است و میتوانند خانههایشان را از نو بسازند.