فاطمه فاطمه
- قیمت: 12,000 تومان
توضیحات و مشخصات
داستان «فاطمه، فاطمه» درباره دختری است که سرطان روده دارد. پدر فاطمه به طرزی مشکوک به قتل رسیده و او با مادربزرگش زندگی میکند. فضای کلی این داستان رئالیستی در شمال کشور میگذرد و تصویرسازیهایی از زیباییهای این خطه در جایجای اثر به چشم میخورد. با توجه به اینکه نویسنده خود گیلانی است با تسلطی […]
داستان «فاطمه، فاطمه» درباره دختری است که سرطان روده دارد. پدر فاطمه به طرزی مشکوک به قتل رسیده و او با مادربزرگش زندگی میکند. فضای کلی این داستان رئالیستی در شمال کشور میگذرد و تصویرسازیهایی از زیباییهای این خطه در جایجای اثر به چشم میخورد. با توجه به اینکه نویسنده خود گیلانی است با تسلطی زیاد فرهنگ و غذا و طبیعت و سنت نذریپزان شهرستان گیلان و آداب و رسوم و اعتقاد مردم به این مراسم را روایت میکند.
بریدهای از کتاب فاطمه فاطمه
یدالله با دلجویی گفته بود: «ناراحت نباش. تا دو ـ سه سال دیگر، این طرفها شلوغ میشود و همهٔ این زمینها را میسازند!» اما سالها گذشت و جز تکوتوکی آدم، آن هم خیلی دور از آنها، کس دیگری آن طرفها به فکر خانهسازی نیفتاد. مارجان روزهایی که کار نداشت، دلش به هزار راه میرفت. نمیتوانست یک جا بنشیند. از ایوان پا میشد و در حالی که با خودش حرف میزد، به حیاط میرفت. دوروبرِ خانه را میگشت. بعد درِ آهنی حیاط را که ضد زنگ خورده بود، باز میکرد و با چشمان دودوزن به جادهٔ خالی و بیانتها، خیره میشد؛ درست مثل وقتهایی که ساعتِ خانه آمدن اسماعیل دیر میشد و او با دلواپسی انتظارش را میکشید. تا وقتی که اسماعیل بود، مارجان پناه و تکیهگاهی داشت. دوروبرِ خانه میپلکید و گوشهای از کارها را میگرفت. وجودش دلگرمکننده بود، هم برای مارجان، هم برای فاطمه. بعد از اسماعیل، مارجان و فاطمه دیگر تنهای تنها شدند. مارجان سرِ کار که میرفت، همهٔ هوش و حواسش پیش فاطمه میماند و هرطور بود، زودی خودش را میرساند خانه. همان وقتها یک شب مارجان توی خواب، مادرش «ماه خانم» را دید که لباس سفید تنش بود و توی باغ آبی بزرگی، زیر درخت انار نشسته بود. گفت: «مارجان، تا میتوانی به فاطمه انار بده بخورد! خونش دارد کم میشود...» صورتِ «ماه خانم» مثل وقتی که داشت میمرد، زردِ زرد بود. مارجان گفته بود: «مادر، تو چرا این قدر زرد شدهای؟!» ـ خونم کم شده مارجان! آن قدر کم که بالاخره مُردم و هیچ کس به دادم نرسید... مارجان، هراسان از خواب جسته بود. بعد از ظهر دلگیرِ یک پنجشنبه، رفته بود بازار؛ خرما خریده بود و رفته بود قبرستان و برای مادر و پدرش و یدالله خیرات داده بود. مارجان حالا فهمیده بود که خوابش تعبیر شده است و دارد فاطمه را از دست میدهد، حالا که روزی صد بار، دستهایش را به سوی آسمان راست میکرد و با بغض میگفت: «خدایا! خودت کمکم کن! کسی جز تو ندارم. ای کسِ تمام بیکسان!»
مشخصات
-
شابک:
9786001758904
-
نویسنده:
رحمت حقیپور،
پدیدآورندگان
-
نویسنده یا مولف کتاب فاطمه فاطمه
برای ثبت نقد و بررسی وارد حساب کاربری خود شوید.