چند حبه قند

خاطرات رفعت السادات نعمت اللهی، از پرستاران دوران دفاع مقدس
تاریخ شفاهی، به‌مثابهٔ شیوه‌ای شناخته‌شده و مؤثر در ثبت و درج سرگذشت افراد یا موضوعات ارزشمند، می‌تواند به منبعی مهم و کاربردی برای فعالان و پژوهندگان ادبیات پایداری و دیگر رشته‌های علوم انسانی به کار..ادامه
  • قیمت: 120,000 تومان

در دسته‌بندی

توضیحات و مشخصات

تاریخ شفاهی، به‌مثابهٔ شیوه‌ای شناخته‌شده و مؤثر در ثبت و درج سرگذشت افراد یا موضوعات ارزشمند، می‌تواند به منبعی مهم و کاربردی برای فعالان و پژوهندگان ادبیات پایداری و دیگر رشته‌های علوم انسانی به کار رود.

 

حوزهٔ هنری انقلاب اسلامی استان فارس، به‌عنوان مجموعه‌ای که در سومین حرم حضرات اهل‌بیت عصمت و طهارت (ع) و مهد فرهنگ و تمدن ایران اسلامی به فعالیت در حوزهٔ هنر دینی و انقلابی می‌پردازد، در زمینهٔ تاریخ شفاهی نیز آثاری با موضوع انقلاب اسلامی و دفاع مقدس منتشر کرده و در دستور کار دارد. حوزهٔ هنری فارس به دنبال معرفی و انتقال سرگذشت و تجربیات نسلی از اهالی استان است که در برپایی و دفاع جانانه از انقلاب اسلامی نقشی مؤثر داشته‌اند.

نام پرستار همواره با شخصیت گران‌قدر و والامقام حضرت زینب (س) پیوندی دیرینه دارد. دوران دفاع مقدس دوران ظهور جنبه‌هایی از ایثار و ازخودگذشتگی پرستاران بود که با نقش‌آفرینی مثال‌زدنی خود الگوی واقعی زن مسلمان و انقلابی را به تصویر کشیدند؛ اسوهٔ صبر و شکیبایی، حضرت زینب (س) که در نهضت عظیم کربلا وظیفهٔ حفظ و مراقبت از زنان و کودکان و پرستاری از مجروحان را به عهده گرفت؛ وظیفه‌ای بزرگ و سنگین که فقط شخصیتی استوار و صبور چون حضرت زینب می‌توانست به دوش بگیرد؛ شخصیتی که با توجه به مصائب عظیم واقعهٔ عاشورا، حتی لحظه‌ای از پرستاری و مراقبت از کاروان اسرا غفلت نکرد. شخصیت وارستهٔ حضرت زینب (س) قرن‌ها بعد، به‌خصوص در دوران هشت‌سالهٔ دفاع مقدس و پس از آن، الگوی مثال‌زدنی بود برای فرزندان جان‌برکف ایران اسلامی که در امر خطیر پرستاری شانه‌به‌شانهٔ رزمندگان اسلام نقش‌آفرینی کردند و روایت ایثارگری‌ها و فداکاری‌های آن‌ها اکنون زینت دل‌های بیدار و تجلی حقیقی زن مسلمان است.

کتاب چند حبه قند مجموعه‌ای از خاطرات سرکار خانم رفعت‌السادات نعمت‌اللهی، از پرستاران دوران دفاع مقدس است که گوشه‌ای از حضور، شجاعت و ازخودگذشتگی کادر درمان در این دوره را به تصویر می‌کشد.

بریده‌ای از کتاب چند حبه قند

«ــ خانوم نعمت‌اللهی، شما با روسری اومدی؟ نگاه معاون آموزشگاه پرستاری نمازی روی روسری سادهٔ کرمی‌رنگم بود که ادامه داد: «می‌دونی که اینجا یه آموزشگاه بین‌المللیه. بیشتر درس‌هاتونم به زبان انگلیسیه. تو همه جای دنیا تمام استادها همین درس‌هایی رو تدریس می‌کنن که ما توی آموزشگاه به دانشجوها یاد می‌دیم.» سرم را مدام بالا و پایین می‌بردم تا نشان دهم به حرف‌هایش توجه دارم. هنوز نگاهش روی روسری من بود. من هم به موهای مجعد مشکی و کوتاه معاون نگاه می‌کردم. با آن کرم‌پودر ماسیدهٔ روی صورتش و رُژِ لب سرخابی که توی ذوق می‌زد ادامه داد: «با این پوشیدگی که اومدی، باید اهل نماز و روزه هم باشی.» ــ بله خانوم. ــ حالا اگه اینجا نذارن نماز بخونی، چی کار می‌کنی؟ بدون اینکه فکری کنم صاف توی چشم‌های بادامی و قهوه‌ای‌اش خیره شدم و گفتم: «نماز یه امر شخصیه و آزاری به کسی نمی‌رسونه!» انگار با جوابی که دادم قانع شد. بعد از پشت صندلی‌اش بلند شد و تمام‌قامت جلوام ایستاد و گفت: «ببین دختر جون! فرم لباس پرستاری همینه که تن من می‌بینی و اینجا باید همین‌جوری لباس بپوشی!» بلوز چهارخانهٔ آستین‌کوتاه و دامن بلند سفیدی که شبیه پیش‌بند۳ تنش بود و کلاه کوچکی که روی سرش قرار داشت را از نظر گذراندم. ادامه داد: «تا شیش ماه اول که درس‌هات تئوریه اشکالی نداره حجاب داشته باشی؛ ولی شیش ماه بعد که باید بری بیمارستان، موظف هستی این لباس‌ها رو بپوشی.» مصاحبه که تمام شد از اتاق خانم معاون بیرون آمدم. درحالی‌که توی ذهنم با خودم درگیر بودم که چطور این لباس‌ها را با حجاب ناقصی که دارد بپوشم. من اولین دختر فامیل بودم که دانشگاه قبول شده بودم. آن‌هم توی دانشگاهی که مدرکش بین‌المللی بود و به قول دایی مادرم که خودش هم تحصیل‌کردهٔ آلمان بود، تحصیل در این دانشگاه فرصتی برایم فراهم می‌کرد تا هر جای دنیا بخواهم کار کنم. یاد گل و شیرینی‌هایی افتادم که بعد از دیدن اسمم توی روزنامه از طرف دوست و فامیل به سمت من سرازیر می‌شد. تبریک‌هایی که از این‌طرف و آن‌طرف می‌شنیدم. ذوقی که در نگاه آن‌ها از قبولی من بود از جلوی چشمانم کنار نمی‌رفت. با خودم می‌گفتم اگر نروم، اگر قید دانشگاه رفتن را بزنم، دیگران راجع به من چه فکری می‌کنند؟ چنین موقعیتی ساده به دست نیامده بود که ساده از دست برود. نباید به‌سادگی لگد به بخت خودم می‌زدم. توی فامیل افتاده بودم سر زبان‌ها و می‌گفتند: «از رفعت یاد بگیرین.» نه، نمی‌شد با همه‌چیز به‌سادگی خداحافظی کنم.»

مشخصات

  • نویسنده:

    طاهره امامی،

  • ویراستار:

    سپیده شاهی،

  • شابک:

    9786000352189

  • قطع:

    رقعی

  • تعداد صفحه:

    236

  • سال انتشار شمسی:

    1401

  • نوبت چاپ:

    1

  • جلد کتاب:

    شومیز

پدیدآورندگان

ثبت نظر و نظرات

ورود / ثبت‌نام
لطفاً شماره موبایل خود را وارد کنید:
برگشت
کد تایید را وارد کنید
ارسال مجدد کد تا دیگر
برگشت
رمز عبور را وارد کنید
رمز عبور حساب کاربری خود را وارد کنید
برگشت
رمز عبور را وارد کنید
رمز عبور حساب کاربری خود را وارد کنید
برگشت
درخواست بازیابی رمز عبور
لطفاً پست الکترونیک یا موبایل خود را وارد نمایید
برگشت
کد تایید را وارد کنید
ارسال مجدد کد تا دیگر
ایمیل بازیابی ارسال شد!
لطفاً به صندوق الکترونیکی خود مراجعه کرده و بر روی لینک ارسال شده کلیک نمایید.
تغییر رمز عبور
یک رمز عبور برای اکانت خود تنظیم کنید
تغییر رمز با موفقیت انجام شد