بریده ای از کتاب :
آن چنان تند می دویدم که دست هیچ بنی بشری به من نرسد. از کوچه پشت مسجد شاه را کج کردم سمت کل خلای مسجد . بوی گند شاگردها را فراری داد . دویدم توی ساباطی که می رسید به آنجا که میرعماد را تکه تکه کرده بودند. بچه ها از آنجا می ترسیدند و حتما دنبالم نمی آمدند . جلوی امامزاده که رسیدم , رفتم توی امامزاده و نفس تازه کردم . از حوض آب قدر سه شکم سیر آب خوردم که دیگر راه نفسم نسوزد . به پاشویه حوض که نگاه کردم , دیدم یک راه سیار دراز توی پاشویه مثل ماری پیچ و تاب می خورد و جلو می رود . از دم مار آمدم تا سر مار . دیدم مرکب مکتب خانه ام را چپه کرده توی پاشویه حوض . با خودم گفتم : من رو بکشند آ , دیگه برنمی گردم اون مکتب خونهه !.