زندگی نامه پروین سلگی
همسر جانباز شهید سردار حاج میرزا محمد سلگی
بریده ای از متن کتاب : پسر آن بالا روی بام بود . پیراهن جین به تن داشت و یقه اش تا دکمه دوم و سوم باز بود.
همان اول که نگاهش کردم و نگاهم کرد , در دلم گنجشگی شروع به بال و پر زدن کرد .صدای قلبم را می شنیدم . انگار روی تابی نشسته بالا رفته بودم و یکباره فرود می آمدم . اطرافیان حرف میزنند . دستم را می کشیدند و من نگاهشان می کردم .
لب هایشان تکان می خورد , اما من نمیفهمیدم چه می گویند. فقط آن گره خوردن نگاه توی سرم می رفت و می آمد. دلم خواست شاه محمد که بغل دست پسر ایستاده بود باز حرف بزند و به بهانه او دوباره نگاهش کنم .
اقباله آمد بیرون .شاه محمد را بالای پشت بام دید و گفت سلام میرزا , خوویی ؟ چشت روشن برارت اما ... ))
اسمش میرزا بود . میرزا یعنی مرد بزرگ . یعنی حس جدیدی که تجربه نکرده بودم . چیزی شبیه قورت دادن یک تکه یخ.