حس خیابان، جلد 1

خاطره، داستان و شعر از تجربیات کارتن خوابی
شروع کتاب با خاطره یکی از کارتن‌خواب‌های تهران که توانسته در گوشه خیابانی، یک اتاق متروک پیدا کند، است. «حس خیابان» از همان ابتدا دست مخاطب خود را به پاتوق معتادان می‌برد و بی‌رودربایستی و اغراق، او ر..ادامه

توضیحات و مشخصات

شروع کتاب با خاطره یکی از کارتن‌خواب‌های تهران که توانسته در گوشه خیابانی، یک اتاق متروک پیدا کند، است. «حس خیابان» از همان ابتدا دست مخاطب خود را به پاتوق معتادان می‌برد و بی‌رودربایستی و اغراق، او را به تماشای حوادثی می‌نشاند که زیر پوست این شهر رخ داده است. در واقع «حس خیابان» مجال […]

شروع کتاب با خاطره یکی از کارتن‌خواب‌های تهران که توانسته در گوشه خیابانی، یک اتاق متروک پیدا کند، است. «حس خیابان» از همان ابتدا دست مخاطب خود را به پاتوق معتادان می‌برد و بی‌رودربایستی و اغراق، او را به تماشای حوادثی می‌نشاند که زیر پوست این شهر رخ داده است. در واقع «حس خیابان» مجال صحبت به کسانی داده است که هر روز از کنارشان می‌گذریم، گاه فاصله می‌گیریم و در بسیاری مواقع آنها را نمی‌بینیم.

داستان‌ها و خاطرات کوتاه و خواندنی‌اند. تصویری واضح و واقعی از آنچه هر روز در این شهر رخ می‌دهد. کوچک و بزرگ هم نمی‌شناسد؛ از پیرمردی تنها گرفته تا دختری دانشجو که دانشگاه را رها کرده و در پاتوق معتادان به دنبال راه حلی است برای فرار از خماری.

سوی دیگر «حس خیابان»، آدم‌هایی هستند که ناخواسته وارد این معرکه شده‌اند. خانواده‌هایی که اعتیاد زندگی را از آنها گرفته است. کودکانی که سر از پرورشگاه درآورده‌ و زنانی که به ناگاه سرپرست خانواده شده‌اند. نویسنده در این بخش نیز نویسنده تمام تلاش خود را کرده تا در دام کلیشه‌زدگی گرفتار نشود.

بریده‌ای از کتاب حس خیابان

میان شمشاد‏ها رفتم و مشغول مواد کشیدن شدم. من کل صحنه را می‌‏دیدم، اما از دید همه پنهان بودم. صدای سکه‏‌ها و خش‏خش اسکناس‏‌ها، که روی آسفالت می‌‏افتادند، گوشم را نوازش می‏‌کرد. همان‏‌طور در حال کشیدن بودم و حواسم به اسکناس‏‌ها بود که شنیدم صدایی به نیروی انتظامی و راهنمایی و رانندگی می‏‌گفت: «جناب سروان، من شاهد این تصادف ناگوار بودم. مقصر یک پژو 405 جی‏‌ال‏‌ایکس بود.» جناب سروان در جواب گفت: «رنگ و پلاک ماشین را می‌‏دانی؟» صدا گفت: «رنگش نوک‏‌مدادی بود، ولی پلاکش را نتوانستم بردارم. بی‌‏انصاف داشت برای راننده 206، که زنی خوشتیپ بود، مزاحمت ایجاد می‏‌کرد. بیچاره زن هم برای فرار از دست او سرعتش را زیاد و زیادتر کرد. تا اینکه به دلیل سرعت بالا ماشین منحرف شد و او نتوانست جمعش کند و این حادثه رخ داد.» خدا‏خدا می‏‌کردم آمبولانس دیرتر برسد تا با صدای سکه‌‏ها بیشتر حال کنم. حدود یک ربع بعد، صدای آرام و متینی به جناب سروان گفت: «جناب، به گوشی من زنگ زده بودید که یک 206 تصادف…» حرفش را قطع کرد و به 206 نگاهی انداخت. به سمت ماشین رفت و نگاهش به پیاده‌‏رو و جنازه افتاد. آرام‌‏آرام به سمت جنازه رفت. دختربچه‌‏ای هفت‏، هشت ساله دستش را گرفته بود. پدر دست دخترک را رها کرد. دو تا از مأموران سریع کودک را بغل کردند و به سمت ماشین کلانتری ‏بردند. کودک فریاد می‌‏زد: «بابا… بابا…» مرد در دو‏قدمی جنازه ایستاد. خون زیادی از کنار جنازه روان شده بود. همین که خواست قدمی بردارد، دو مأمور او را گرفتند و مانعش شدند. مرد بهت‏‌زده تقلا می‏‌کرد خودش را به جنازه برساند. به‌ ‏آرامی گفت: «جناب سروان، فقط می‏‌خواهم او را ببینم.» و بغضش ترکید. مأموران و کل جماعتی که آنجا بودند گریه می‏‌کردند. من همچنان لای شمشاد‏ها نشسته بودم و به صدای دلنواز سکه‏‌ها و اسکناس‌‏ها، که کف پیاده‌‏رو را پر کرده بود، گوش می‏‌دادم. فقط فکرم در آن لحظه این بود که آمبولانس به این زودی نرسد. در ذهنم مقدار اسکناس‌‏ها را تجسم می‏‌کردم و می‏‌گفتم: «خدایا، یک میلیون… وای چه شود! به‏‌به، زندگی زیبا می‏‌شود…».

مشخصات

  • شابک:

    9786000349301

  • قطع:

    رقعی

  • تعداد صفحه:

    284

  • سال انتشار شمسی:

    1399

  • نویسنده:

    نفیسه علوی،

پدیدآورندگان

کلیدواژه‌ها:

ثبت نظر و نظرات

ورود / ثبت‌نام
لطفاً شماره موبایل خود را وارد کنید:
برگشت
کد تایید را وارد کنید
ارسال مجدد کد تا دیگر
برگشت
رمز عبور را وارد کنید
رمز عبور حساب کاربری خود را وارد کنید
برگشت
رمز عبور را وارد کنید
رمز عبور حساب کاربری خود را وارد کنید
برگشت
درخواست بازیابی رمز عبور
لطفاً پست الکترونیک یا موبایل خود را وارد نمایید
برگشت
کد تایید را وارد کنید
ارسال مجدد کد تا دیگر
ایمیل بازیابی ارسال شد!
لطفاً به صندوق الکترونیکی خود مراجعه کرده و بر روی لینک ارسال شده کلیک نمایید.
تغییر رمز عبور
یک رمز عبور برای اکانت خود تنظیم کنید
تغییر رمز با موفقیت انجام شد