من سلاخ نیستم

داستان در یک دادگاه شروع می‌شود، راوی داستان متهم است که جعبه خورشید را باز کرده است و آسیب بزرگی به پزوهشی مهم در تاریخ زده است، این اسیب آن‌قدر شدید بوده که دادگاه برای آن تشکیل شده است، اما فضای دا..ادامه
  • قیمت: 20,000 تومان
    + -

توضیحات و مشخصات

داستان در یک دادگاه شروع می‌شود، راوی داستان متهم است که جعبه خورشید را باز کرده است و آسیب بزرگی به پزوهشی مهم در تاریخ زده است، این اسیب آن‌قدر شدید بوده که دادگاه برای آن تشکیل شده است، اما فضای داستان ناگهان تغییر می‌کند، ما متوجه می‌شویم بازجوی داستان نیمی از صورتش با نیم […]

داستان در یک دادگاه شروع می‌شود، راوی داستان متهم است که جعبه خورشید را باز کرده است و آسیب بزرگی به پزوهشی مهم در تاریخ زده است، این اسیب آن‌قدر شدید بوده که دادگاه برای آن تشکیل شده است، اما فضای داستان ناگهان تغییر می‌کند، ما متوجه می‌شویم بازجوی داستان نیمی از صورتش با نیم دیگر متفاوت است و خود راوی هم دستش را عوض کرده است. داستان پیش می‌رود و ما در دنیایی هستیم که آدم‌ها خودشان را تغییر می‌دهد. عضوی از بدنشان را می‌دهند و عضوی دیگر می‌گیرند و تکه‌های بدنشان برای بقیه می‌ماند، اگر کسی بخواهد برمی‌دارد و اگر نه آن بخش تاریخ مصرفش می‌گذرد امحا می‌شود. در این دنیای خیالی نویسنده ما را به شناخت اتفاقات و آدم‌هایی می‌برد که هرکدام خاص و عجیب هستند وکم‌کم معمای جعبه خورشید حل می‌شود.

بریده‌ای از کتاب من سلاخ نیستم

داشتم رؤیای یک دماغ عقابی را می‏دیدم که می‏توانست از فاصله‏ای دور بوها را تشخیص دهد. در همان لحظه، بین خواب و بیداری، صدای شکستن حریم خصوصی‏ام را شنیدم. وقتی چشم باز کردم، همان رؤیای دماغ را دیدم. صاحب دماغ روی صورتم خم شده بود و انگشت دست راستش را روی پیشانی‏ام گذاشته بود. داد زدم: (کی هستی؟ اینجا چه غلطی می‏کنی؟) هم‏زمان دستم به زیر بالش لغزید تا اسلحه را بردارد. صاحب دماغ از صورتم فاصله گرفت و من پلیسی را که دستگیرم کرده بود، شناختم. ناکس جزء دست‏نخورده‏ها محسوب می‏شد؛ البته به غیر از دماغش که به دلایل شغلی مجبور شده بود عوضش کند. چهارچوب بدنش دست‏نخورده بود؛ انگار که تحفه است! اسلحه را رها کردم. حتی بلد نبود عذر‏خواهی بکند. ساکت گوشه‏ای منتظر شد تا از رختخواب بیرون بیایم و لباس بپوشم. وقتی به‏زور پای ایسلندی‏ام را در شلوار می‏کردم، پرسیدم: (باز چی شده؟) به هوا پرید که شما به دادگاه دروغ گفتید. لِی‏لِی‏کنان خودم را تا میز رساندم، به آن تکیه دادم، پای ژاپنی‏ام را در شلوار کردم: ـ من چه دروغی به دادگاه گفتم؟ دماغش را بالا کشید: ـ درباره دست راستتون... شما ادعا کردید اونو از بین بردید، اما این دست، دیروز، تو یه سرقت از بانک حضور داشته. و همین‏طور که می‏دونید، تو قضیه سرقت جعبه خورشید هم متهم اصلی همین دست بود. جیب شلوارم را به دنبال مدرک بی‏گناهی‏ام گشتم، کاغذی تا‏خورده را بیرون آوردم: ـ فراموش کردید که من از اون اتهام تبرئه شدم؟ کاغذ را نگرفت: ـ تا وقتی که دستِ راست شما پیدا نشده، همچنان متهمید. گیر چه آدم نفهمی افتاده بودم! گاوصندوق را نشانش دادم: ـ می‏خواید مدارک از بین بردنِ اونو نشونتون بدم؟ ـ نه... بله. نگاهی به کاغذ مچاله که نشان دادگاه رویش بود انداخت. ترسیدم مرا به جرم کوتاهی در نگه‏داری از اسناد حقوقی بازداشت کند. کاغذ را توی گاوصندوق گذاشتم. بین مدارک می‏گشتم. گفت: (حتماً قبول می‏کنید که جعل مدرک کار آسونیه.) پوشه قرمزرنگ را دستش دادم. ـ تشخیص جعلی بودن یا نبودن اون با شما. من اگه هم دستو نگه داشته باشم به چه دردم می‏خوره؟

مشخصات

  • شابک:

    9786000328580

  • قطع:

    رقعی

  • تعداد صفحه:

    112

  • نویسنده:

    الهام سیدحسینی،

پدیدآورندگان

ثبت نظر و نظرات

ورود / ثبت‌نام
لطفاً شماره موبایل خود را وارد کنید:
برگشت
کد تایید را وارد کنید
ارسال مجدد کد تا دیگر
برگشت
رمز عبور را وارد کنید
رمز عبور حساب کاربری خود را وارد کنید
برگشت
رمز عبور را وارد کنید
رمز عبور حساب کاربری خود را وارد کنید
برگشت
درخواست بازیابی رمز عبور
لطفاً پست الکترونیک یا موبایل خود را وارد نمایید
برگشت
کد تایید را وارد کنید
ارسال مجدد کد تا دیگر
ایمیل بازیابی ارسال شد!
لطفاً به صندوق الکترونیکی خود مراجعه کرده و بر روی لینک ارسال شده کلیک نمایید.
تغییر رمز عبور
یک رمز عبور برای اکانت خود تنظیم کنید
تغییر رمز با موفقیت انجام شد