برشی از کتاب نامه بی پایان :
سرهنگ شب حال عجیبی داشت. رفته بود به نگهبانها سرکشی کند. دیده بود عدهای در نور مهتاب نماز شب میخوانند. سرشار شوق شده بود. وضو گرفته بود و همانجا در گوشهای نماز خوانده بود، اما درست در همین لحظه نیروهای دشمن با آرپیجی به پادگان حمله کردند. سرهنگ به سربازها و نیروهای سپاهی و پیشمرگها اعلام آمادهباش داد.
محتوای کتاب :
متوسط
اثر گذاری متن :
متوسط
طرح جلد :
متوسط
کیفیت چاپ :
متوسط
وارد شوید
برای اینکه بتوانید کتاب را ارزیابی کنید ابتدا باید وارد حساب
کاربری خود بشوید.