ماهی‌ها فلج نمی‌شوند

مجموعه داستان کوتاه دفاع مقدس
این کتاب مجموعه ۱۳ داستان جذاب برای نسل دهه ۷۰ و ۸۰ است که اطلاعات دقیقی از حقیقت هشت سال دفاع مقدس ندارند. این کتاب را وحید آقا کرمی با مجموع ۴۰ مصاحبه نوشته است. روایت‌ها و اتفاقات این کتاب ریشه در ..ادامه
  • قیمت: 180,000 تومان

    ناموجود

توضیحات و مشخصات

این کتاب مجموعه ۱۳ داستان جذاب برای نسل دهه ۷۰ و ۸۰ است که اطلاعات دقیقی از حقیقت هشت سال دفاع مقدس ندارند. این کتاب را وحید آقا کرمی با مجموع ۴۰ مصاحبه نوشته است. روایت‌ها و اتفاقات این کتاب ریشه در حقیقت جنگ دارند و خواننده را با نگاه سربازان برای دفاع از میهن و دلایل داوطلب شدنشان آشنا می‌کنند.

بریده‌ای از کتاب ماهی‌ها فلج نمی‌شوند

همه‌چیز برای مراسم افتتاحیه آماده بود. بچه‌ها شورت وپیراهن ورزشی به تن کرده بودند. توپ وسط میدان منتظر بود شهردار بعد از بریدن روبان زمین چمن، سوت شروع بازی را بزند. ماشین استیشن سیاه‌رنگ تشریفات توقف کرد. بوی اسفند توی فضا پیچیده بود. اول محافظ‌ها پیاده شدند و بعد شهردار به همراه منشی‌اش پیاده شد. چشمان محافظین دو دو می‌زد. صدای صلوات؛ فضای امنیتی را شکافت. شهردار با قدی متوسط، کمی چاق وسوخته، مابین دو محافظ حرکت می‌کرد. عینک آفتابی را از روی چشمانش برنداشته بود که چشمش به نام زمین چمن افتاد. «شهید عمادی". عمادی را چند بار زیرلب تکرار کرد و به ذهن‌اش فشارآورد. این عمادی؛ کدام عمادی بود؟ دوباره به سردر نگاهی انداخت «عطااله عمادی"، حساب این یکی از همه جدا بود.  یواشکی دم گوش منشی‌اش گفت: «مطلبی آماده کردی؟" منشی نگاهی به دفتر و دستک‌اش انداخت و جواب داد «مطلب هست فقط کمی باید طول و تفضیلش بدید" آقای شهردار سرش را تکان داد. در ردیف اول روی صندلی نشست. جایگاه خیلی ساده تزئین شده بود. مردم دورشان جمع شده بودند. منشی خودش را باد می‌زد و آرام در گوشی با شهردار حرف می‌زد: «آقای شهردار این محله را شما نمی‌شناسید. جزو محله‌های پایین شهراست. من را بکشی یک دقیقه بند نمی‌شوم. می‌گویند آدم‌های خطرناک در اینجا زندگی می‌کنند» شهردار جوابی نداد. داشت به حرف‌های منشی فکر می‌کرد. به هرکسی می‌توانست دروغ بگوید الا خودش. اگر حرف منشی را تأیید می‌کرد که ساکنان این محلات آدم‌های خطرناک هستند نباید خودش را هم استثنا می‌کرد. او هم توی خاک و خُل همین کوچه پس‌کوچه‌ها بزرگ شده و قد کشیده است. اما این حرف را نمی‌توانست بزند. وقت عبورماشین از خیابان تازه احداث‌شده، تمام کوچه ها را دید زده بود. تمام کسانی که یک روز با آن‌ها پابه‌توپ شده و گل‌هایشان را اعلام کرده بود با زدن آخرین گل زندگی‌شان بر سر میهنشان در دل خاک آرام گرفته بودند. از یک تیم فوتبال سیزده‌نفره، تنها داور باقی مانده بود که باید این بارهم، بازی دیگری را سوت می‌زد. بغض سنگینی گلویش را فشرد. از سوت‌زدن خسته شده بود. می‌خواست یک بار خودش پابه‌توپ بشود و لذت گل‌زدن را بچشد. مجری برنامه برای خوش‌آمد گفتن طول و تفضیل می‌داد.‌

مشخصات

  • شابک:

    9786000327705

  • تعداد صفحه:

    140

  • سال انتشار شمسی:

    1397

  • نویسنده:

    وحید آقاکرمی،

پدیدآورندگان

ثبت نظر و نظرات

ورود / ثبت‌نام
لطفاً شماره موبایل خود را وارد کنید:
برگشت
کد تایید را وارد کنید
ارسال مجدد کد تا دیگر
برگشت
رمز عبور را وارد کنید
رمز عبور حساب کاربری خود را وارد کنید
برگشت
رمز عبور را وارد کنید
رمز عبور حساب کاربری خود را وارد کنید
برگشت
درخواست بازیابی رمز عبور
لطفاً پست الکترونیک یا موبایل خود را وارد نمایید
برگشت
کد تایید را وارد کنید
ارسال مجدد کد تا دیگر
ایمیل بازیابی ارسال شد!
لطفاً به صندوق الکترونیکی خود مراجعه کرده و بر روی لینک ارسال شده کلیک نمایید.
تغییر رمز عبور
یک رمز عبور برای اکانت خود تنظیم کنید
تغییر رمز با موفقیت انجام شد