طریق
مجموعه داستان برگزیده جشنواره سراسری داستان کوتاه طریقتوضیحات و مشخصات
کتاب طریق، مجموعه داستان برگزیده جشنواره سراسری داستان کوتاه طریق است. این کتاب به همت دفتر فرهنگ و مطالعات پایداری استان آذربایجان شرقی در انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است.
بریدهای از کتاب طریق
خنکای نسیم بهاری وزیده از سوی صحرا، به جان پنجرهٔ چوبی نیمهباز میدمد و آرام و آهسته آن را میگشاید. صدای جیرجیرکهای میان درختان تاک و نخل باغچهٔ کوچک حیاط، سکوت سکرآور شبانه را با تکراری شیرین، خواستنیتر کرده است. بوی نمناک باران که غروبگاه، دقایقی باریدن گرفت و از پس آن رنگینکمان طراز اول آسمان شد، در فضای کوچک اتاق پیچیده است و با هر وزش نسیم، دمی بیشتر از خنکای بوی خاک بارانخورده را به داخل میکشاند. آمنه سرمست از این طراوت و تازگی، با هر وزش، رعشهای از سرما بر تنش مینشیند، ولی این حس برایش دلکش است و دلچسب. به بالش مخملین سرخرنگ تکیه داده است و در فضای نیمهروشن اتاق به محمد و بَرَکه خیره شده است. صدای خندههای شیرین و کودکانهٔ محمد چون همیشه، دل آمنه را به طپشی مادرانه میاندازد، و چونان هر دم که به سیمای محمد نگریسته، برایش تداعیگر چهرهٔ عبدالله میشود. برکه، دستهای خود را در مقابل شعلهٔ چراغ پیهسوز روی طاقچه گرفته است و با ساخت سایگانی بر روی دیوار، محمد را به وجد میآورد. - محمد، این دو انگشت کناری را این گونه روی هم بگذار و محکم نگهدار، آنگاه دستانت را آرامآرام به هم نزدیک و آنگاه دور ساز، سایهٔ دستان من را نگاه کن، پرندهام به پرواز درآمد. صدای بههمخوردن دستان برکه و خندههای شاداب و دلنشین محمد درهم میآمیزد. آمنه هنوز غرق در تماشای نیمرخ نیمهروشن محمد است، یادگار همسر جوانمرگش. - مادر.... مادر... مادر..... نگاه کن..... صدای محمد، آمنه را به خود میآورد. - مادر نگاه کن پرندهام را، ببین با چه سرعت به پرواز درآمده است. چشمان بادامی محمد با ذوقی کودکانه که در آن جاریست، آمنه را به سوی خود میخواند. آمنه برمیخیزد، سوی کنج دیوار میرود و کنارشان مینشیند. محمد دستانش را به حالت پرواز پرنده -کمی دورتر از چراغ- به هم میکوبد. سایهای که روی دیوار کنار طاقچه است، به سان گنجشک کوچکی که تازه پرواز آموخته، آرامآرام بال گشوده و در حال پرواز است. محمد افتخارآمیز نگاه به سوی آمنه که در طرف راستش نشسته است میدوزد و آنگاه به برکه که در سوی چپش است، دستهایش را سریعتر به حرکت وا میدارد. - پرندهام را بنگرید که چه زیبا پرواز میکند. - آری، پرندهات چه قدرتمند پرواز میکند، حتی به گمانم از پرندهٔ من نیز گویا بالاتر رفته است. برکه این را میگوید و به صورت بانویش خیره میشود. به چشمان درشت و نافذ آمنه اشک دویده و برقآلودش کرده است، بازتاب شعلهٔ آتش، درون آن میلرزد. برکه از کودکی نزد آمنه بوده، معنای این نگاه بانویش را به خوبی میشناسد. از عشق عمیق عبدالله و آمنه نیز آگاه بود، و میداند که در نگاه آمنه، محمد، عبداللهای دیگر است از شدت تشابه. -مادر! - جانم! -پس نیایم عبدالمطلب چه وقت از یمن باز میگردد؟ - از رفتنِ او هفتهای نگذشته که این چنین بیتابی میکنی؟ - کاش مرا نیز با خود میبرد. اگر پدرم زنده بود... محمد باقی حرفش را خورد. هرگاه که عبدالمطلب به سفر میرفت، محمد بیش از پیش بهانهٔ پدرش را میگرفت. این بار عبدالمطلب برای سفری که دو ماه به طول میانجامد، با گروهی از بزرگان قریش، راهی یمن شده بودند تا تاجگذاری سیف، پسر ذییَزَن، را تهنیت گویند. - مادر؟! -دیگر چه محمدم؟! -مادر، پدر کی مرده بود؟ آمنه سرش را بالا میآورد و به صورت محمد که نگاه معصومانهٔ خود را به او دوخته است خیره می شود، آهی از اعماق وجود برمیآورد و در پاسخ میگوید: - آن زمان که تو هنوز به دنیا نیامده بودی.
مشخصات
-
شابک:
9786000327675
-
قطع:
رقعی
-
تعداد صفحه:
176
-
سال انتشار شمسی:
1397
برای ثبت نقد و بررسی وارد حساب کاربری خود شوید.