رخت زندگی بر تن من

«رخت زندگی بر تن من» رمانی از نویسنده معاصر ایرانی، نگار کلامی است. طلایه پرستار است و با میثاق که کارمند بانک است ازدواج کرده، آنها یک دختر به اسم بهار دارند که هفت ساله است. طلایه مدتی است به فکر دا..ادامه
  • قیمت: 20,000 تومان

در دسته‌بندی ،

توضیحات و مشخصات

«رخت زندگی بر تن من» رمانی از نویسنده معاصر ایرانی، نگار کلامی است. طلایه پرستار است و با میثاق که کارمند بانک است ازدواج کرده، آنها یک دختر به اسم بهار دارند که هفت ساله است. طلایه مدتی است به فکر داشتن بچه دوم افتاده است اما میثاق نمی‌خواهد دوباره بچه‌دار شوند.

روزی طلایه از میثاق خواهش می‌کند بعد از مدتها با هم بیرون بروند تا او بتواند درباره بچه‌دار شدنشان صحبت کند اما از حرف‌زدن‌های میثاق متوجه می‌شود که دنیای آنها روز به روز دارد از هم فاصله می‌گیرد. «چیزی در میثاق برایم غریبه بود. چیزی در او تغییر کرده بود. آفتاب بی‌رمق پاییز گاهی از لابلای شاخسار چنارها و ساختمان‌های سمت چپ خیابان می‌گذشت و نیمهٔ چپ صورت میثاق را روشن می کرد. به نیمرخ تاریک صورتش خیره شدم. سکوتش سنگین شده بود. گفتم: «آواز بهتری بلدی در این غروب عاشقانهٔ پاییزی برایم بخوانی؟» لبخند محوی روی لب‌هایش نشست. هر دو دستش روی فرمان بود. به صندلی تکیه داد و آرنج‌هایش را صاف کر. پژو سر بالایی را رد کرده بود. در امتداد سراشیبی ملایم خیابان چنارهای دو طرف خیابان از بالا بهم رسیده بودند. در وسط، چنارهای میدان تجریش در افق انتهای خیابان دیده می‌شد.» نگار کلامی در این داستان دغدغه‌های زنی از طبقه متوسط نسبتا مرفه را به تصویر کشیده که خوشبختی را در تمام چیزهای ساده مثل داشتن فرزندان بیشتر، دور هم بودن خانواده و اهمیت دادن به کانون خانواده می‌بیند اما آرزوهای او در جامعه مدرن امروزی، اولویت‌های شریک زندگی‌اش نیستند و این موضوع چالش‌ها و نگرانی‌هایی را در زندگی زن پیش می‌آورد.

بریده‌ای از کتاب رخت زندگی بر تن من

نور مایل آفتاب پاییز، بی رمق از شیشه ی عقب پراید به داخل می تابید. به روشنا و درخشش نوری که به آینه می تابید نگاه کردم و به شم هایم که برقشان از خستگی و روزمرگی کم سو شده بود. آن روزها که میثاق به قول خودش عاشق چشم هایم شده بود، وقتی روبه روی هم مینشستیم، دست هایم را در دست هایش میگرفت. دقیقه ها به چشم هایم خیره می ماند و در آخر میگفت: «چشم هایت چقدر پرستاره است.» ...آینه را غبار گرفته بود. دستمال سفید کاغذی را از جعبه بیرون کشیدم و آینه را پاک کردم. آینه در نور درخشید. برق شفافیت آینه در چشم هایم افتاد. پراید را روشن کردم. فکر کردم کاش میشد به همین سادگی غبار روزها را هم گرفت... .

مشخصات

  • نویسنده:

    نگار کلامی،

  • شابک:

    ‏‫‫‬‮‭‭9786000305550‬‬

  • تعداد صفحه:

    256

پدیدآورندگان

ثبت نظر و نظرات

ورود / ثبت‌نام
لطفاً شماره موبایل خود را وارد کنید:
برگشت
کد تایید را وارد کنید
ارسال مجدد کد تا دیگر
برگشت
رمز عبور را وارد کنید
رمز عبور حساب کاربری خود را وارد کنید
برگشت
رمز عبور را وارد کنید
رمز عبور حساب کاربری خود را وارد کنید
برگشت
درخواست بازیابی رمز عبور
لطفاً پست الکترونیک یا موبایل خود را وارد نمایید
برگشت
کد تایید را وارد کنید
ارسال مجدد کد تا دیگر
ایمیل بازیابی ارسال شد!
لطفاً به صندوق الکترونیکی خود مراجعه کرده و بر روی لینک ارسال شده کلیک نمایید.
تغییر رمز عبور
یک رمز عبور برای اکانت خود تنظیم کنید
تغییر رمز با موفقیت انجام شد