«رژیسور» داستانِ شهری است که در آن شروران آتش میافروزند، بیگانگان غارت میکنند و روشنفکران در کنار مردم ذبح میشوند. این داستان در مشهد روایت میشود، اما تعمیمپذیر به همه ایران هست.
آیا کسی می تواند داستان مردی را دریابد که در تمام زندگی نتوانست حتی لحظه ای بودن بهشت را فراموش کند؟
از متن کتاب رژیسور :
گلشا بلند بالا نبود . اما کوتاه هم نبود.
تمام صورتش در همان نگاه اول نشان می داد از تیره روس ها نیست.
ایرانیان را خوب می شناخت.
موهای مشکی . چشم های درشت و عسلی . اما به دو زبان فارسی و روسی خوب حرف می زد ؛ نه به ادا دقیق و به جا . نماز هم می خواند.
خوب نگاهش کرده بود .
روسی خان نخواسته بود مثل برادر دیگرش از راه باکو به ایران برود.
مقصد برادرش تهران و گراند هتل بود.
ایستاده بود و به دیوار کاه گلی بنای غزل آهو نگاه می کرد تا عکس انداختن گلشا را از آن دیوار ببیند.
لینک خرید نسخه الکترونیکی
محتوای کتاب :
متوسط
اثر گذاری متن :
متوسط
طرح جلد :
متوسط
کیفیت چاپ :
متوسط
وارد شوید
برای اینکه بتوانید کتاب را ارزیابی کنید ابتدا باید وارد حساب
کاربری خود بشوید.