در ساحل شرقی کارون بودم و همه چیز را با چشمان اشکبارم میدیدم.
همه ما که هنوز در ساحل شرقی بودیم، از شوق زار زار گریه میکردیم.
برای ورود به شهری که گردان من در آن پرپر شده بود، لحظه شماری میکردم.
پل خرمشهر شکسته و غیرقابل عبور بود. ناچار باید از عرض رودخانه عبور می-کردیم.
ساعت حدود ده صبح بود که من و ناخدا ابوطالب ضربعلیان سوار قایق شدیم و از رودخانه کارون گذشتیم. همان مسیر عقب نشینی را برعکس طی کردیم. من یاد شب نکبت بار و شوم چهارم آبان 1359 و آن عقب نشینی تحمیلی افتادم. جای همه تکاوران، پاسداران و نیروهای مردمی شهید که در آن 34 روز مقاومت تاریخی خونشان در خرمشهر ریخته شد را خالی میدیدم. گریه امانم نمیداد. هر دو گریه میکردیم. اما این بار اشک شوق و شادی بود.
لینک خرید نسخه الکترونیکی
محتوای کتاب :
متوسط
اثر گذاری متن :
متوسط
طرح جلد :
متوسط
کیفیت چاپ :
متوسط
وارد شوید
برای اینکه بتوانید کتاب را ارزیابی کنید ابتدا باید وارد حساب
کاربری خود بشوید.