سرو بلند گوراب
- قیمت: 22,000 تومان
توضیحات و مشخصات
«سرو بلند گوراب» رمان برگزیده هشتمین جشنواره داستان انقلاب و نوشته هادی حکیمیان است.
ماجرا در فضای بومی و محلی یکی از روستاهای ییلاقی استان یزد میگذرد که در آن دو نوجوان همزمان با روز عاشورا همراه مردم با نیروهای رژیم شاه درگیر میشوند و این حرکت سرآغازی برای قیام روستاییان علیه ظلم و استبداد است: «پدرم سوار بر اسب سفیدش از میانبُر وسط بیشه رفته بود و چند نفری هم که توی راه دیده بودند، میگفتند هراسان بوده، عجله داشته و طوری اسبش را تاخت میکرده انگار که یکی دنبالش کرده. هرچه منتظر شدیم پدرم نیامد. خانمآغا میگفت لابد رفته شهر که اول برود کارخانه و بعد هم دفتر شورای شهر. به آقاخان زنگ زدیم، اما هیچکس از او خبری نداشت. دیر آمدن و حتی نیامدن پدرم به خانه چیز بیسابقهای نبود، بهخصوص تابستانها که یک پایش شهر بود و یک پا روستا. تازه این روزها مادرم مدام به او میگفت: «داری زیادی به خودت فشار میآوری»، اما پدرم همیشه میخندید و باز هم شبها تا دیروقت بیدار بود. صبح زود از خانه میزد بیرون. این عادت را توی شهر هم داشت. آن روز هم، مثل همیشه، رفته بود، منتها سوار بر اسب و باعجله. مادرم تا نیمهشب منتظر بود و میگفت میآید که نیامد. پدرم نیامد».
بریدهای از کتاب سرو بلند گوراب
اسب سفید پدرم را دو تا از ژاندارم ها آورده بودند؛ با زین واژگون و یال و کوپال خونین. من فقط جیغ بلند و کشدار مادرم مانده توی ذهنم که همانجا لب استخر پس افتاد. خانم آغا، مثل همیشه، تا بخواهد شال سیاهش را سر کند و عقب گالش هایش بگردد، دیر شده بود. پیرزن عصا به دست و نفس زنان وقتی رسید که ژاندارم ها مشغول تعریف کردن قضیه برای شکرالله بودند. زن ها هنوز سرگرم به هوش آوردن مادرم بودند که شکرالله با آن چشم های خیسِ پُف آلود، رو به من گفت: «بدوکوچک خان، بدو خانم آغا را خبر کن.» تنها حامی پدرم برای نگه داشتن زمین هایش خانم آغا بود. برای همین هم خیلی برایش مهم بود بداند چه بر سر پدرم آمده. یعنی راستش اصل قضیه را خود ژاندارم ها هم نمی دانستند. یکیشان که دراز بود و سبزه چهره می گفت:«ما اصلاً آقا مهندس را ندیدیم. فقط همین اسب بی صاحب بود که کنار گوراب برای خودش می چرید. راستش اول فکر کردیم شاید مهندس همان دور و اطراف باشد. برای همین هم بنا کردیم به صدا زدن. اما خوب خبری نبود که نبود.» آن یکی ژاندارم خپله با موهای فرفری، که مثلاً سعی داشت حرف های هم قطارش را تأیید کند، تند و تند سر تکان می داد، اما عاقبت هم طاقت نیاورد و پقی زد زیر گریه که «خدا نصیب هیچکس نکند خانم، وقتی که اسب را اینطور خونین و مالین دیدیم، یکهو خیال برمان داشت که اصلاً شاید آن خدابیامرز ...»
مشخصات
-
نویسنده:
هادی حکیمیان،
-
شابک:
9786000316853
-
تعداد صفحه:
112
پدیدآورندگان
-
نویسنده یا مولف کتاب سرو بلند گوراب
برای ثبت نقد و بررسی وارد حساب کاربری خود شوید.