ایوار
- قیمت: 40,000 تومان
توضیحات و مشخصات
ایوار نام مجموعه داستانهای کوتاهی از محمداسماعیل حاجیعلیان نویسنده معاصر ایرانی است.
او در دانشگاه هنر سمنان، مرمت و صنایع دستی تدریس میکند و داستان کوتاه مینویسد. آثار حاجیعلیان تا کنون در جشنوارههای متعددی از جمله «داستان کوتاه رضوی» برگزیده شدهاند. بخشی از داستان «میشه شما بهش بگید؟»: چند تا پیرزن نشسته بودند توی دلم و هی رختچرکها را چنگ میزدند. آرام و قرار هم نمیگرفتند. دست خودم نبود. همهاش گوهربانو میآمد جلوی چشمم که با دستهایش سفت چادرچاقچورش را میکشید و از آنطرف غلامآجان، با آن سبیلهای ازبناگوشدررفته، چادر را هی میکشید و جِرواجر میکرد. مینشست و چکمۀ چرمش را درمیآورد و میگذاشت بالای کلاه گرد آجانیاش و برای گوهربانو عر میکشید. گوهربانو صُمالبُکم نشسته بود و غلامآجان را نگاه میکرد که سرِ فرصت سیگار دستپیچش را توتون میریخت و لبۀ کاغذ را تف ورمیمالید و میگذاشت توی صندوق نقرهای و سیگار میپرید توی دستش. سرش را بلند میکرد و گوهربانو را سیاحت میکرد و کبریت میکشید به تن چکمهاش و فیشی روشن میشد و بوی لاشۀ مرده میپرید بیرون تا توی دماغم و غلامآجان بیخیال دودش را فرومیداد و بعد توی مژههای کمانِ گوهربانو فوت میکرد که تصویر آشغال آجان از کاسۀ چشم گوهربانو بپرد.
بریدهای از کتاب ایوار
صدای ترمز بیوکِ مشکیِ فرماندهی که بر تن حیاط شهربانی میسُرد، سگلرزه میافتد به جان زمین و زمان. شَتَرَق... شترق... شترق... پا میچسبانند و سلام میدهند. او بیاعتنا میگذرد و درِ دفترش را باز میکند. افسر مسئول دفترش بلند میشود، صندلی را عقب میدهد، پا میچسباند، و سلام میدهد. فرمانده بیاعتنا وارد دفتر کارش میشود. صدای بسته شدن محکمِ در پشت سرش دور میخورد توی سالن تا پچپچی لرز کند به تن دیوارهای شهربانی. مسئول دفتر، که ستوان یکم است، خودش را ول میدهد روی صندلیاش و میلاید: «بیچاره شدیم... این امروز چِشه؟!» صدای زنگ میآید و خلوتش را به هم میریزد. سیخکوب میشود و زیرجلکی میلاید: «شروع شد... خدا به خیر کنه!» میرود سمت در. دستش رضا نیست که دستگیره را توی مشتش بگیرد. تف و لعنت میکند به خودش و در را باز میکند. همان توی چهارتاقی در، شَتَرَق، پا میچسباند و باز اعتنایی نمیبیند. دل و جرئت پیدا میکند و میپرسد: «امری داشتید قربان؟» افسر نگهبان دیشب کدوم خری بوده؟! بله قربان!؟ ... سروان جان ... صداش کن گوساله رو! بله قربان! ... چشم قربان! شترق پا میکوبد و نفس تازه میکند که شرّ از سرش گذشته است. برمیگردد، میزند بیرون، و در را پشت سرش میبندد تا راحتتر نفسش را فرو بدهد توی ریههای سگمصب؛ که تا این را میبینند اینقدر قالب تهی نکنند و مثل آدمیزاد هوا را پمپاژ کنند تا او هم دلش قرار بگیرد. از چَموخَم ریهها و نفس و پمپاژ که بیرون میآید، زیر لب میلاید: «جانفدا، بیچاره شدی! ... دیشب از سردرد به خودت میپیچیدی، حالا هم... بذار ببینم چی شد؟» ذوق مرگ میشود از حرفی که شنیده و تا حالا معنایش را نفهمیده است؛ «افسر نگهبان دیشب کدوم خری بوده؟». خوب، معلوم است! جانفدا، همان خری که درجهاش از من بالاتر است و او را کرده معاون شهربانی و من شدهام سگِ پاچهگیر و دستمالکِش.
مشخصات
-
شابک:
9786001757778
-
تعداد صفحه:
202
-
سال انتشار شمسی:
1396
-
نویسنده:
محمداسماعیل حاجیعلیان،
پدیدآورندگان
-
نویسنده یا مولف کتاب ایوار
برای ثبت نقد و بررسی وارد حساب کاربری خود شوید.