اسمت چیه؟ تربچه

«اسمت چیه؟ تربچه» داستان طنزی برای نوجوان، نوشته عزت‌اله الوندی است. بچه که بودم، مامان‌بزرگ می‌گفت: «توی آسمون، یه مرغی هست، به اسم مرغ آمین. اون اگه بگه آمین، ممکنه نفرین آدم بگیره. پس مواظب باش بیخ..ادامه

توضیحات و مشخصات

«اسمت چیه؟ تربچه» داستان طنزی برای نوجوان، نوشته عزت‌اله الوندی است. بچه که بودم، مامان‌بزرگ می‌گفت: «توی آسمون، یه مرغی هست، به اسم مرغ آمین. اون اگه بگه آمین، ممکنه نفرین آدم بگیره. پس مواظب باش بیخودی کسی رو نفرین نکنی؛ چون ممکنه مرغ آمین بگه امین و نفرینت مستجاب بشه.» فکر کردم شاید یک […]

«اسمت چیه؟ تربچه» داستان طنزی برای نوجوان، نوشته عزت‌اله الوندی است. بچه که بودم، مامان‌بزرگ می‌گفت: «توی آسمون، یه مرغی هست، به اسم مرغ آمین. اون اگه بگه آمین، ممکنه نفرین آدم بگیره. پس مواظب باش بیخودی کسی رو نفرین نکنی؛ چون ممکنه مرغ آمین بگه امین و نفرینت مستجاب بشه.» فکر کردم شاید یک نفر نمی‌خواسته از ته دل که مامانم بترکد؛ اما مرغ امین… یک کم ترسیدم. گفتم: «چه‌طور می‌شه نفرینش رو باطل کرد؟» اون‌یکی گفت: «جواب همهٔ سؤالا، تو سرزمین نخل‌ها و موزهاست. تو حتماً باید با ما به آن سرزمین بیایی.» گفتم: «باشه، حاضرم بیام؛ اما…» مامان صدایم کرد. گفت: «پوریاجان، بیا.» رفتم کنارش ایستادم. از پنجره داشت به پدربزرگ نگاه می‌کرد که وسط حیاط زیر درخت سیب داشت با خودش حرف می‌زد. گفتم: «بله، مامان؟» گفت: «دارم می‌رم بیرون؛ بابابزرگ و مامان‌بزرگ رو به تو می‌سپارم. چارچشمی بهشون نگاه کن. قربونت برم؛ نذاری برند بیرون.»

بریده‌ای از کتاب اسمت چیه؟ تربچه

این یکی هم غش می‌کند. ترس می‌افتد به جانم. اگر این‌ها به هوش نیایند، من چه‌جوری از این‌جا خلاص شوم؟ آسمان شهر تاریکی به‌ هم می‌ریزد. انگار خرگوش‌ها رم می‌کنند و گاری را با خودشان این‌ور و اون‌ور می‌کشند. من می‌مانم وسط یک جای ناشناخته، با دو تا جن غش‌ کرده. انگار زیاده‌روی کرده‌ام. چند دقیقه بعد، هر دو هم‌ زمان به هوش می‌آیند. «اون‌ یکی» می‌گوید: «یک بار دیگر اسم آن چیز مسخره را بیاوری، تا آخر عمرت در سرزمین تاریکی خواهی ماند.» می‌گویم: «خوب، نجاتم بدین تا من هم اسمشو نیارم.» اون‌ یکی می‌گوید: «ما از این‌جا رهایت می‌کنیم؛ اما بدان و آگاه باش که باید خواهرمان را نجات بدهی. در غیر این صورت، تو همین‌جا می‌مانی و اسم آن چیز را هی می‌آوری و هی ما غش می‌کنیم و هی تو همین‌جا می‌مانی و نجات نخواهی یافت.» راستش حرف‌هاش منطقی به نظر می‌رسد؛ اما چرا باید خودم را توی یک هچل دیگر بیندازم؟ کمی فکر می‌کنم و می‌پرسم: «خواهرتون کجاست؟» هر دو با هم می‌گویند: «در سرزمین نخل‌ها و موزها.» - به یه شرط؟ - چه شرطی؟ - گاهی تو درسا کمکم کنید. - امکان ندارد. ما درس جنی خوانده‌ایم. چیزی از درس‌های شما سر در نمی‌آوریم. - اما ای ن‌یکی خیلی چیزها می‌دونه. دست‌کم چند تا کار شعبده‌ بازی بهم یاد بدید، بتونم بچه‌ها رو سرگرم کنم. - فقط دو تا! - پنج تا! - سه تا... خیرش را ببینی. می‌گویم: «قبوله. من هستم.» این‌ یکی می‌گوید: «به همین راحتی که تو را به سرزمین تاریکی آوردیم، می‌توانیم به سرزمین‌های بدتر هم ببریم. پس بهوش باش که به ما نارو نزنی.»

مشخصات

  • شابک:

    9786000303082

  • تعداد صفحه:

    84

  • سال انتشار شمسی:

    1393

  • نویسنده:

    عزت‌الله الوندی،

پدیدآورندگان

ثبت نظر و نظرات

ورود / ثبت‌نام
لطفاً شماره موبایل خود را وارد کنید:
برگشت
کد تایید را وارد کنید
ارسال مجدد کد تا دیگر
برگشت
رمز عبور را وارد کنید
رمز عبور حساب کاربری خود را وارد کنید
برگشت
رمز عبور را وارد کنید
رمز عبور حساب کاربری خود را وارد کنید
برگشت
درخواست بازیابی رمز عبور
لطفاً پست الکترونیک یا موبایل خود را وارد نمایید
برگشت
کد تایید را وارد کنید
ارسال مجدد کد تا دیگر
ایمیل بازیابی ارسال شد!
لطفاً به صندوق الکترونیکی خود مراجعه کرده و بر روی لینک ارسال شده کلیک نمایید.
تغییر رمز عبور
یک رمز عبور برای اکانت خود تنظیم کنید
تغییر رمز با موفقیت انجام شد