محله حاجی
- قیمت: 24,000 تومان
در دستهبندیتاریخی
توضیحات و مشخصات
این کتاب داستان امیر و داوود است. داوود زندگی سختی دارد و مدام درخانهاش درگیر است چندین بار تصمیم میگیرد ترک تحصیل کند اما امیر نمیگذارد و دنبالش میرود و او را به مدرسه میبرد. در همین زمان آنان شاهد فعالیتهای انقلابی هستند.
بریدهای از کتاب محله حاجی
دفترم را گذاشتم روی میز و ایستادم کنار تابلو. آقای فرجی دفترم را ورق زد که یکدفعه صدایی پیچید توی کلاس. صدایی مثل افتادن یک بشکه از روی پشت بام. بچهها بلند شدند و صف کشیدند پشت پنجره. منِ بیچاره، همانطور، مثل خری که توی گل مانده باشد، ایستاده بودم پای تابلو. آقای فرجی فریاد زد: «بشین ببینم!» بعد، دوید به طرف درِ کلاس. در را که باز کرد، دیدیم چه خبر است! بچهها با سر و صدا ریخته بودند توی سالن. انگار که زنگ تفریح بود. من همانطور هاج و واج کنار تابلو ایستاده بودم و نمیدانستم باید چه کار کنم، که یکدفعه بچهها از کنار پنجره پریدند به این طرف؛ کیف و کتابشان را برداشتند و مثل آپاچیها فریاد کشیدند و دویدند توی سالن. تکلیفم را نمیدانستم. با چشم دنبال آقای فرجی میگشتم؛ بین آن همه پسر دیلاق گم شده بود! از خدا خواسته، دفترم را برداشتم و دویدم به طرف نیمکتم. کلاس داشت خالی میشد. داوود نبود. دفتر را گذاشتم توی کیفم و پشت سر بچهها دویدم. معلمها ایستاده بودند کنار دیوار و، مات و مبهوت، بچهها را نگاه میکردند. آقای فرجی هم بینشان بود؛ مرا که دید سری تکان داد: «تو کجا میری؟» فکر کردم الان است که یقهام را بگیرد و برگرداندم توی کلاس. مثل شصتتیر از پلههای طبقهٔ دوم دویدم پایین. گرد و خاکْ سالن را پُر کرده بود. بچهها توی حیاط داشتند شعار میدادند. آنهایی هم که توی سالن بودند یکدیگر را هُل میدادند و با داد و هوار به طرف حیاط میدویدند. با چشم دنبال داوود میگشتم. همیشه منتظرم میماند و با هم به خانه میرفتیم، اما این بار نامرد معلوم نبود بدون من کجا رفته بود! آقای ناظم از توی بلندگو فریاد میزد: «بچهها، هر چه زودتر برگردید سر کلاسها! دانشآموزان عزیز، هر چه سریعتر به کلاسهای خود مراجعه فرمایید!» از بغلدستیام پرسیدم: «چی شده؟» پسر تازه پشت لبش سبز شده بود. میشناختمش؛ سال سومی بود. با خنده گفت: «آبش رو کشیدند چلو شد! دبیرستانیا تظاهرات کردهان. بیمروّت آقای ناظم درِ مدرسه رو قفل کرده. باید ما هم بریم!» بعد برگشت پشت سرش را نگاه کرد و داد زد: «دَمشون گرم! اونجا رو! ...» بچهها داشتند میز و نیمکتهای چوبی را از پنجره، دست به دست، میفرستادند توی حیاط. پسر دوید و گفت: «بیا کمک!»
مشخصات
-
نویسنده:
بهناز ضرابیزاده،
-
شابک:
9786001757617
-
تعداد صفحه:
120
-
سال انتشار شمسی:
1393
پدیدآورندگان
-
نویسنده یا مولف کتاب محله حاجی
برای ثبت نقد و بررسی وارد حساب کاربری خود شوید.