ابد + ده سال

خاطرات امیر سرتیپ دوم اكبر فتورائى
بنا به تصویب شورای انقلاب، درآمد یک روز فروش نفت برای بهره‌مندی به ارتش واگذار شده بود، از این رو استانداری بودجه قابل توجهی را در اختیار لشگر گذاشته بود تا نیازهای خود را با آن تأمین کنند...ادامه
  • قیمت: 45,000 تومان

در دسته‌بندی

توضیحات و مشخصات

بنا به تصویب شورای انقلاب، درآمد یک روز فروش نفت برای بهره‌مندی به ارتش واگذار شده بود، از این رو استانداری بودجه قابل توجهی را در اختیار لشگر گذاشته بود تا نیازهای خود را با آن تأمین کنند.

بخشی از این بودجه نیز به پادگان قوشچی تعلق گرفته بود و من به عنوان فرمانده اختیار هزینه کردن آن به فراخور نیازهای موجود را داشتم. یکی از مشکلات عمده خانواده‌های ساکن در پادگان، تهیه شیر بود که می‌بایست از روستاهای اطراف و یا از شهر تهیه می‌شد. از سوی دیگر منطقه به دلیل حضور ضدانقلاب ناامن بود. با تشکیل شرکت سهامی، مقداری پول جمع‌آوری و با وجه آن در گوشه‌ای از پادگان یک دامداری احداث کرده و تعدادی گاو شیرده از پیرانشهر خریداری کردم. با این کار در خصوص لبنیات خودکفا شدیم و احتیاجمان به بیرون از پادگان قطع شد.

بریده‌ای از کتاب ابد + ده سال

شهریور سال ۵۹ به همراه همسر و دوست و همکارم آقای محمددوست که افسر نیروی هوایی بود به مشهد مقدس مشرف شدیم. آقای محمددوست خانه‌ای در مشهد داشت که این مسافرت را در منزل وی ساکن بودیم. روز اول مهر ماه به تهران بازگشتیم. در طول مسیر ایستگاه راه‌آهن تا منزل، ازدحام جمعیت در مقابل نانوایی‌ها توجه ما را سخت به خود جلب کرد. با تعجب علت آن را از راننده تاکسی که ما را به مقصد می‌رساند، سؤال کردم. گفت: «مگر خبر نداری جنگ شده؟» پرسیدم: «جنگ کی با کی؟» با پوزخند پاسخ داد: «بَه، آقا رو، کی با کی نه، کجا با کجا.» و دوباره با همان لحن ادامه داد: «دیروز هواپیماهای عراقی مهرآباد رو بمب‌باران کردند، خبرش تو همه روزنامه‌ها و از رادیو پخش شده.» آذربایجان غربی به دلیل هم مرز بودن با عراق یکی از نقاط جنگی محسوب می‌شد، مضاف بر آن از ابتدای انقلاب، گوشه‌گوشهٔ این منطقه در اثر تحرکات گروه‌های ضد انقلاب دچار ناامنی بود، از آن‌جا که بومی این منطقه قلمداد می‌شدم و در شرایطی که زادگاهم در خطر هجوم دشمن قرار گرفته بود، دیگر خود را مجاز به باقی ماندن در تهران نمی‌دانستم، از این رو استعفای خود از ریاست کمیته تصفیه ارتش، به همراه درخواست اعزامم به منطقه آذربایجان غربی را تسلیم مقامات ارشدتر نمودم. خیلی زود با استعفا و درخواست انتقالم موافقت شد و من به ارومیه بازگشتم. چند روزی از بازگشتم به ارومیه نگذشته بود که صبح یک روز سرد پاییزی خبر حملهٔ دموکرات‌ها به پادگان لشگر از طریق خیابان برق که در پشت پادگان واقع بود به من رسید. به سرعت سوار خودرو جیپ ارتشی که در اختیارم بود شدم و خود را به پادگان رساندم.

مشخصات

  • نویسنده:

    هادی عابدی،

  • شابک:

    9786001758584

  • تعداد صفحه:

    216

  • سال انتشار شمسی:

    1394

  • زبان کتاب:

    فارسی

پدیدآورندگان

ثبت نظر و نظرات

ورود / ثبت‌نام
لطفاً شماره موبایل خود را وارد کنید:
برگشت
کد تایید را وارد کنید
ارسال مجدد کد تا دیگر
برگشت
رمز عبور را وارد کنید
رمز عبور حساب کاربری خود را وارد کنید
برگشت
رمز عبور را وارد کنید
رمز عبور حساب کاربری خود را وارد کنید
برگشت
درخواست بازیابی رمز عبور
لطفاً پست الکترونیک یا موبایل خود را وارد نمایید
برگشت
کد تایید را وارد کنید
ارسال مجدد کد تا دیگر
ایمیل بازیابی ارسال شد!
لطفاً به صندوق الکترونیکی خود مراجعه کرده و بر روی لینک ارسال شده کلیک نمایید.
تغییر رمز عبور
یک رمز عبور برای اکانت خود تنظیم کنید
تغییر رمز با موفقیت انجام شد