ماجراى زندگى دو برادر است که در کودکى پدر و مادر خود رااز دست مى دهند «بقتیقول» پس از مدتى ازدواج مى کند و برادر کوچکتر نیز با آنهازندگى مىکند. تا اینکه برادر کوچکتر به علت مخالفت با ارباب موردخشم وى واقع مى شود و آنها مجبور مى شوند شبانه از آنجا فرار کنند.اما پس از مدتى برادر کوچکتر به خاطر بیمارى درمى گذرد.«بقتیقول» به طور مخفیانه به گله ارباب دستبرد مى زند تا به نحوى هم انتقام برادرش را بگیرد و هم روزى فرزندانش را تأمین کند. او به طور اتفاقى نظر ارباب دیگرى را جلب مى کند، اما اتفاقاتى رخ مى دهد که منجر به طغیان وى مى شود و... .
ناشر سوره مهر
شمارگان 2500
شابک 0-391-471-964-978
تعداد صفحات 176
نوبت چاپ دوم
سال چاپ اول
قطع کتاب پالتویی
محمدرضا سرشار
محمدرضا سرشار
محمدرضا سرشار
محمدرضا سرشار
محمدرضا سرشار
محمدرضا سرشار
محمدرضا سرشار
محمدرضا سرشار
محمدرضا سرشار
محمدرضا سرشار
محمدرضا سرشار
محمدرضا سرشار
محمدرضا سرشار
محمدرضا سرشار
محمدرضا سرشار
محمدرضا سرشار
محمدرضا سرشار
محمدرضا سرشار
محمدرضا سرشار
محمدرضا سرشار
محمدرضا سرشار
محمدرضا سرشار
محمدرضا سرشار
محمدرضا سرشار
محمدرضا سرشار
محمدرضا سرشار
محمدرضا سرشار
محمدرضا سرشار
محمدرضا سرشار
محمدرضا سرشار
محمدرضا سرشار
محمدرضا سرشار
محمدرضا سرشار
محمدرضا سرشار
محمدرضا سرشار
محمدرضا سرشار
محمدرضا سرشار
محمدرضا سرشار
صدای تیر در گردنه داستانی است که در یک جامعه روستایی ملوکالطوایفی در قرقیزستان روی میدهد و بخش قابل توجهی از این داستان حول محور انتخابات محلی است، انتخاباتی که خواه ناخواه پای قهرمان فقیر داستان نیز بی آنکه نفعی در این ماجرا داشته باشد، به میان خود میکشد. بقتیقول و تکتیقول دو برادر فقیر داستاناند که در نوجوانی، والدینشان را از دست میدهند و بهعلت شیوع بیماری حصبه زادگاه خود را ترک کرده و در دهکده دیگری به شغل چوپانی برای ارباب آن ده میپردازند و سرانجام مزدور خاندان قوزیبکها میشوند. آنها گاهی به دستور اربابانشان، در حملههای شبانه با مخالفان قوزیبکها شرکت میکردند. در یک شب توفانی، که توفان گله گوسفندان را از دهکده دور کرد و تکتیقول نتوانست به دنبال آنها برود، سلمان (ارباب) از او عصبانی شده و به دستور او، آدمهایش، تکتیقول را آنقدر زدند که باعث مرگ او شد. بقتیقول از طرف اربابانش دلجویی نشد و او هم مادیانی از گله سلمان دزدید تا غذای زن و سه فرزند کوچکش کند اما سلمان و مزدورانش به سراغش رفتند و او را زدند و تصمیم گرفتند او را به زندان بیندازد. بقتیقول از ترس زندانی شدن، به ژاراسبای (والی ثروتمند استان چلکار) که رقیب قوزیبکها بود، پناه برد و از او درخواست کمک کرد. ژاراسبای او را به خدمت گرفت و حتی اجازه داد پسر بقتیقول (سییت)، در کنار فرزندانش باسواد شود. زمان انتخابات نزدیک میشد و بین ژاراسبای و رقیبش رقابتی تنگاتنگ به وجود آمد. به دستور رقیب، گله اسبهای ژاراسبای غارت شد. در مقابل، ژاراسبای هم گروهی از مزدورانش را به تلافی از این کار به سراغ گله قوزیبکها فرستاد و بقتیقول به دستور ژاراسبای، مجبور شد ریاست گروه را به عهده بگیرد. آنها هم به گله رقیب دستبرد زدند. ژاراسبای در انتخابات پیروز شد و بعد از مدتی، ژاراسبای و رقیب، برای حفظ منافعشان، با هم آشتی کردند و ژاراسبای برای تثبیت موقعیت خود، بقتیقول را به محکمهای سپرد که به دنبال دزد اسبها میگشت. بقتیقول محکوم شد اما فرار کرد و به کوهستان پناه برد. بعد از مدتی، ژاراسبای هدف گلوله بقتیقول قرار گرفت و بقتیقول به زندان افتاد تا محاکمه شود.
مطالب مرتبط
ارزیابی کارشناسان
محتوای کتاب : عالی
اثر گذاری متن : خوب
طرح جلد :خوب
کیفیت چاپ :عالی