حورا

کتاب حورا نوشته‌ی بهار مومنی، داستان زنی مسیحی را در قالب نمایشنامه روایت می‌کند که ظلم و ستم اعراب جاهلی را برنمی‌تابد و دست به فرار از سرزمینش می‌زند...ادامه
  • قیمت: 5,000 تومان
    + -

توضیحات و مشخصات

کتاب حورا نوشته‌ی بهار مومنی، داستان زنی مسیحی را در قالب نمایشنامه روایت می‌کند که ظلم و ستم اعراب جاهلی را برنمی‌تابد و دست به فرار از سرزمینش می‌زند.

حورا به امر مادرش به دیدار حضرت محمد (ص) می‌رود و راهی مکه می‌شود. در راه با جوانی که او هم به دلایلی از سرزمینش رانده شده، همراه می‌شود. این نمایشنامه در واقع روایت سیر عارفانه این دو مسافر است.

متاسفانه همیشه متون نمایشی دینی با تکرارها و کلیشه‌ها همراه بوده‌اند و به نوعی جزء جدایی‌ناپذیر تئاتر دینی محسوب شده‌اند! دیالوگ‌ها تکراری، شخصیت‌پردازی‌ها سرشار از بزرگنمایی‌های بی‌دلیل، موضوعات انتخابی نویسنده‌ها کلیشه‌ای و دست خورده، فضاهای صحنه هم حتی یکسان بوده‌اند و اما نویسنده در این نمایشنامه تمام تلاشش را به کار بسته تا اسیر چنین تکرارهای رایجی نشود. او با اضافه کردن خرده داستان‌ها و با بکارگیری آن‌ها در دل روایت، هم سعی کرده که مخاطب را به سوی هدف اصلی نمایشنامه هدایت کند و هم او را تا پایان، پای روایتش بنشاند.

در نمایشنامه حورا نویسنده بنا به ضرورت درونمایه که پر از حالت و حرکت است، با توضیحات صحنه‌ای دقیق و با جزییاتی که داده است، به نوعی کار را برای اجرای کارگردان هم آسان کرده است. نویسنده در بیشتر بخش‌های نمایشنامه حالات شخصیت‌های گوناگون را بیان می‌کند و به این طریق فهم نمایش را برای کسی که فقط متن مکتوب را در اختیار دارد، سهل می‌کند. مومنی حتی در بعضی از صحنه‌ها نوع موسیقی نمایش را هم مشخص کرده و جلوه‌های شنیداری اثرش را با مخاطبش در میان گذاشته است.

بهار مومنی صحنه پایانی نمایشنامه‌اش را با ترفندی کنایه‌آمیز و استعاری تمام می‌کند. چرا که می‌خواهد مخاطب، پایان نمایش را در ذهن خودش مجسم کند. این رویکرد او در حقیقیت نگاه شاعرانه نویسنده را آشکار می‌کند. به همین دلیل صحنه پایانی نمایشنامه برای مخاطب در عین اینکه وهم‌آور است و او را به تفکر وا می‌دارد، زیبا هم هست.

بریده‌ای از کتاب حورا

رعدی صحنه را روشن می‌کند. حورا و اسماعیل سر در راه دارند. صدای سم اسبان می‌آید. - حورا: صبر کن. آنان به ما رسیدند. آنان طمع در کشتن من دارند. از من دور شو تا گزندی به تو نرسد. - اسماعیل: بی‌ تو هیچ‌جا نمی‌روم. - حورا: بی‌من؟ آخر چرا؟ - اسماعیل: نمی‌دانم. در ابتدای راه همۀ شوقم او بود. حالا شوقم رسیدن به او با توست. ما با هم نزد او می‌رویم. - حورا: دور شو، اکنون می‌رسند. تو خونت را بیهوده بر زمین می‌ریزی. تو به او برس. - اسماعیل: تو دور شو من آنان را گمراه می‌کنم. - حورا: آخر... - اسماعیل: برو... وعدۀ دیدار ما در نزد او... بشتاب... حورا قصد رفتن می‌کند. - اسماعیل: حورا. حورا به او نگاه می‌کند و از رفتن می‌ماند. - اسماعیل: هیچ. فقط خواستم نامت را بر زبان آورم. برو! حورا از صحنه خارج می‌شود. اسماعیل در آن میان پناه می‌گیرد. مردان یهود بر او وارد می‌شوند. - جهود اول: کجاست آن دختر؟ - جهود دوم: کجاست آن ساحره؟ - اسماعیل: از که حرف می‌زنید؟ من مسافری غریبم و ره گم کرده. - جهود اول: به کدام آیین؟ - اسماعیل: به آیین یهود. مگر شما به آیین دیگری هستید؟ - جهود اول: پس به دین مایی. اینجا تنها در این بیابان چه می‌کنی؟ - اسماعیل: سرورم مرا دستوری داد. برای اجابت آن به مکه می‌روم. - جهود اول: و آن دستور؟ - اسماعیل: راز است.

مشخصات

  • شابک:

    9789645065582

  • قطع:

    رقعی

  • تعداد صفحه:

    40

  • سال انتشار شمسی:

    1388

  • نویسنده:

    بهار مومنی،

پدیدآورندگان

ثبت نظر و نظرات

ورود / ثبت‌نام
لطفاً شماره موبایل خود را وارد کنید:
برگشت
کد تایید را وارد کنید
ارسال مجدد کد تا دیگر
برگشت
رمز عبور را وارد کنید
رمز عبور حساب کاربری خود را وارد کنید
برگشت
رمز عبور را وارد کنید
رمز عبور حساب کاربری خود را وارد کنید
برگشت
درخواست بازیابی رمز عبور
لطفاً پست الکترونیک یا موبایل خود را وارد نمایید
برگشت
کد تایید را وارد کنید
ارسال مجدد کد تا دیگر
ایمیل بازیابی ارسال شد!
لطفاً به صندوق الکترونیکی خود مراجعه کرده و بر روی لینک ارسال شده کلیک نمایید.
تغییر رمز عبور
یک رمز عبور برای اکانت خود تنظیم کنید
تغییر رمز با موفقیت انجام شد