توضیحات و مشخصات
بریدهای از کتاب بازی آن روزها
طنابی که با آن آقای سلیمی را به صندلی بسته بودند در خوابم طناب بود اما در بیداری درست شبیه مار میشد از همان مارهای خال دار دراز و کلفت مارها توی بیداری ام سزی هایشان را میکردند لای پیراهن آقای سلیمی توی خوابم مارها فس فس میکردند و دار بیداری ام آقای سلیمی فریاد میزد میدانستم که فریادهای گوش خراش او از درد نیش آن مارهاست که سرهاس بزرگ و سیاهی داشتند.ما بازی را بُرده بودیم؛ امّا محمّد دیگر پسته نمی خورد. خیلی دمغ بود از بازی که برمی گشتیم، بچّه ها خیلی خوش حال بودند. وقتی می بُردیم، نمی توانستند شادی شان را پنهان کنند. سربه سر هم می گذاشتند و از سر و کول هم بالا می رفتند؛ آن قدر که همه ی اهل محل می فهمیدند تیم ما بازی را بُرده. این طور وقت ها، هر بار که از جلوی مغازه ی ناصر آقا رد می شدیم، صدا مان می کرد و ذوق زده، کلّی پسته توی مشت مان می ریخت.
مشخصات
-
شابک:
9789645065889
-
قطع:
پالتویی
-
تعداد صفحه:
168
-
نویسنده:
کاوه بهمن،
پدیدآورندگان
-
نویسنده یا مولف کتاب بازی آن روزها
برای ثبت نقد و بررسی وارد حساب کاربری خود شوید.