شب ایوب
- قیمت: 27,000 تومان
توضیحات و مشخصات
آنچه در اولین مواجهه با رمان«شب ایوب» بیش و پیش از همه جلوهگری میکند، نثر ریزبافت، خوشآهنگ و پخته داوود غفارزادگان است. بعد، همین نثر زیبا میشود دلیل و راهنمای مخاطب که «شب ایوب» را به دست بگیرد و با لذت دنبال کند.
غفارزادگان در این رمان، قصه ایوب را روایت میکند که ترکشی در نزدیک شاهرگ گردنش دارد. دکتر میگوید که او نباید هیچ گونه هیجانی را تجربه کند؛ اما ایوب میخواهد به گذشتهای پر هیجان برگردد و همه را تعریف کند؛ پس بیاعتنا به توصیه دکتر، نقب میزند به گذشته: ایوب در شهر پدری، نوجوانی است خوشخیال و آسوده با دوستانش. آنها در کنار رودخانه شهر جنگزدهها را میبینند که اسکان گزیدهاند و پیرمردی در میان آنهاست که میخواهد قایقی بسازد و به آب بیندازد. اما ناگهان هواپیماهای عراقی شهر را بمباران میکنند و پیرمرد هم به شهادت میرسد. ایوب و دوستانش انگار ناگهان پوست میاندازند؛ همگی به جبهه میروند. حالا سرنوشت ایوب این است که راوی صبور همه مصائب باشد: شهادت دوستش جلیل، مجروحیت در جبهه و از دست دادن چشمهایش، مرگ مادرش در رودخانه، سوختن برادرزادهاش نگار در بمباران شهرها و … او همه را میبیند و روایت میکند اما از پای در نمیآید. آخر، او ایوب است و صبوری با جانش گره خورده است.
بریدهای از کتاب شب ایوب
بعد از اتفاقها سریع افتاد و ما دوره نوجوانی را گذاشتیم پشت سر. دیگر اوضاع شهر به هم ریخت، شهر مرتب مورد حمله هوایی قرار میگرفت و موقعیت پیش آمده برایمان تازگی داشت. آن روز که به قناریهای مرده بلال نگاه میکردیم شنیدیم چادر جنگ زدهها آتش گرفته است و خیلیها از جمله پیرمرد با رگبار مسلسل هواپیماهای عراقی شقه شدهاند. بعد از آن جاسم را چند بار بیشتر ندیدم. آخرین بار جلیل او را دیده بود که قایق پیرمرد را بیسوار انداخته بوده به آب و رفتنش را نگاه میکرده. حالا وضعمان در مدرسه عوض شده بود و دیگر حرف بازی و گشت و گذار نبود. همه جا پناهگاه میساختند و آنها که دستشان به دهانشان میرسید از شهر گریختنه بودند و رفته بودند به جاهای امن. آخرین گشت و گذار ما روزی بود که هواپیمای دشمن با پدافند موشکی پادگان سقوط کرد، ما کنار رود بودیم و دوچرخههایمان را با دست راه میبردیم. بچههای جنگ زده کنار چادرهای سوختهشان ایستاده بودند و از دور نگاهمان میکردند. شریف میگفت هر طور هست باید برویم و یادمان میداد چگونه رضایتنامه جعل کنیم و ببریم بسیج. نزدیک پناهگاه بودیم که وضعیت قرمز شد و صدای آژیر رادیوها و بوق ماشینها در شهر پیچید. دوچرخهها را انداختیم زمین و رفتیم توی پناهگاه. صدای آژیر هنوز میآمد. اما از هواپبما خبری نبود. پناهگاه دو لوله بتونی بود که دو طرف آن با بچههای جنگ زده گونیهای شنی چیده بودیم. ما از آنجا نگاه میکردیم تا مسیر هواپیما را در آسمان ببینیم و دیدیم که هواپیما دور خود میچرخید و سقوط میکرد. از شهر همهمه عجیبی به گوش میرسید، هواپیما پایین و پایینتر آمد و در جایی سقوط کرد و ما برخلاف انتظار هیچ صدای انفجاری را نشنیدیم. وضعیت هنوز سفید نشده بود که از پناهگاه در آمده و دوباره سوار دوچرخههایمان شدیم تا محل سقوط هواپیما را پیدا کنیم. مردم با ماشین و موتور همه به یک سمت حرکت میکردند و خیلیها پای پیاده میدویدند. صدای هلهله خوشحالی و الله اکبر از پشت بامها به گوش میرسید. مدتی رفتیم، رکاب زدیم و از جاده شلوغی گذشتیم. جایی رسیدیم که ماشینها ایستاده بودند و مردم بالای بلندی کپه شده بودند و هم دیگر را هل میدانند. رفتیم جلوتر، دوچرخهها را تکیه دادیم به درختها و رفتیم بالای بلندی. هواپیما در زمینی آبیاری شده سقوط کرده و فرو رفته بود توی خاک. برای همین بمبها و راکتهایش عمل نکرده بود. خلبان با چتر نجات پریده و چند کیلومتر آنطرف تر دستگیر شده بود.
مشخصات
-
نویسنده:
داوود غفارزادگان،
-
شابک:
9789645062352
-
قطع:
رقعی
-
تعداد صفحه:
132
-
جلد کتاب:
شومیز
پدیدآورندگان
-
نویسنده یا مولف کتاب شب ایوب
برای ثبت نقد و بررسی وارد حساب کاربری خود شوید.