فاصله‌های غریب

در «فاصله‌های غریب»، سرنوشت واقعی تیمساری به تصویر کشیده می‌شود که در دوران قبل از انقلاب، مرتکب جنایات و اعمال ظالمانه‌ای شده و پس از انقلاب دستگیر و به مرگ محکوم شده است. او متوجۀ عواقب اعمال خود شد..ادامه

در دسته‌بندی ،

توضیحات و مشخصات

در «فاصله‌های غریب»، سرنوشت واقعی تیمساری به تصویر کشیده می‌شود که در دوران قبل از انقلاب، مرتکب جنایات و اعمال ظالمانه‌ای شده و پس از انقلاب دستگیر و به مرگ محکوم شده است. او متوجۀ عواقب اعمال خود شده، اما با این حال به فراری خیالی دست می‌زند؛ فراری که با ساختاری داستانی روایت می‌شود.

‌‌‌‌‌‌‌‌‌

سه نفر هستند و آمده اند که تیمسار را ببرند. هیچ کدام هم اسم و نشانی ندارند؛ یکی به عنوان«اولی» نامیده می شود، دیگری هم به اسم «او که لهجه جنوبی داشت» و سومی هم به اسم «کوتاهه». آنها، این سه انقلابی بی نام، قهرمانان قصه «فاصله های غریب» جمشید خانیان هستند و ماموریت شان، بردن تیمسار است به پای جوخه اعدام. اما تیمسار می خواهد خود را بی گناه جا بزند . گویا یادش رفته که در پرونده اش این جرایم به ثبت رسیده است: به گلوله بستن سی نفر، سرسپردگی به دربار، غصب اراضی مردم، خروج غیرقانونی سیصد و هفتاد میلیون تومان پول از کشور و … همه این ها را هم غلام علی، خدمتکار کاخ، گزارش و شهادت داده است و راهی برای فرار نیست. با این همه، تیمسار از دست انقلابیون می گریزد و بعد هر سه آنها را به ضرب داس می کُشد تا خود را به کاخ برساند و به خدمت غلام علی برسد. اما این بار دیگر موفق نمی شود و شکنجه ای که خود باب کرده بوده، در مورد خودش اِعمال می شود. بدین ترتیب که او را در جوال می اندازند تا دو گربه وحشی را به سویش رها کنند. اما این پایان کار تیمسار و کتاب «فاصله های غریب» نیست و داستان خانیان با پایان بندی تکان دهنده ای به سرانجام می رسد.

بریده‌ای از کتاب فاصله‌های غریب

هوا و آسمان، یک رنگ بود. کبود. کبود صبح‌گاهی. باران ریزی می‌بارید و نمی‌بارید. اگر خوب‌ِ خوب نگاه می‌کردی، تالاب‌های کوچک را مثل تکه‌هایی از آسمان در گوشه‌گوشة حیاط وسیع می‌دیدی. تکه‌هایی از آسمان، توی حیاط. دورتادور حیاط دیوار کوتاه سفیدرنگی، کشیده شده بود. تاج بزرگ چند درخت راش، سیاهی می‌زد بالای دیوار. آن دورتر، مقابل‌ِ آن‌ها، تو دِل دیوار، یک درِ کوچک چوبی قرار داشت. سمت چپ، شش سرباز مسلح، پخش بودند زیر طارمه‌های دیوار. تیمسار که آن‌ها را دید، یک قدم رفت عقب و بعد سرش را، مثل‌ِ طفلی، سمت اولی، بالا گرفت. چشم‌هایش، خیس‌ِ خیس بود؛ مثل گوسفندی که چاقوی قصاب، عکس شده باشد توی چشم‌هایش. پ‍ُرنفس گفت: «اینجا، اینجا چه خبره؟ اونا، اونا چی می‌خوان اینجا؟»

مشخصات

  • نویسنده:

    جمشید خانیان،

  • شابک:

    9789645063670

  • قطع:

    سایر

  • تعداد صفحه:

    48

  • سال انتشار شمسی:

    1387

پدیدآورندگان

ثبت نظر و نظرات

ورود / ثبت‌نام
لطفاً شماره موبایل خود را وارد کنید:
برگشت
کد تایید را وارد کنید
ارسال مجدد کد تا دیگر
برگشت
رمز عبور را وارد کنید
رمز عبور حساب کاربری خود را وارد کنید
برگشت
رمز عبور را وارد کنید
رمز عبور حساب کاربری خود را وارد کنید
برگشت
درخواست بازیابی رمز عبور
لطفاً پست الکترونیک یا موبایل خود را وارد نمایید
برگشت
کد تایید را وارد کنید
ارسال مجدد کد تا دیگر
ایمیل بازیابی ارسال شد!
لطفاً به صندوق الکترونیکی خود مراجعه کرده و بر روی لینک ارسال شده کلیک نمایید.
تغییر رمز عبور
یک رمز عبور برای اکانت خود تنظیم کنید
تغییر رمز با موفقیت انجام شد