چراغ صبح، جلد 19

زندگی‌نامه‌ داستانی شهید محمدعلی رجایی
کتاب چراغ صبح، زندگی‌نامه‌ی داستانی شهید محمدعلی رجایی را به قلم اصغر فکور، بدون پیچیدگی‌های ساختاری روایت می‌کند...ادامه
  • قیمت: 20,000 تومان
    + -

توضیحات و مشخصات

کتاب چراغ صبح، زندگی‌نامه‌ی داستانی شهید محمدعلی رجایی را به قلم اصغر فکور، بدون پیچیدگی‌های ساختاری روایت می‌کند.

در بخشی از کتاب میخوانیم:«چند ماه بعد از واقعه ۲۸ مرداد، نیروی هوایی عده‌ای از پرسنل خود را به نیروی زمینی فرستاد. هیچ کس علت را نمی‌دانست. بعد از این قضیه محمدعلی احساس کرد که دیگر به هیچ قیمتی نمی‌تواند در رخت نظامی باقی بماند. صادق می‌گفت: «شترسواری که دولا دولا نمی‌شود. مخالف تاج و تخت که محافظش نمی‌شد.» اما محمدعلی می‌دانست که اگر این لباس را به تن نداشت، نصف راهی را که اکنون آمده بود، نمی‌توانست بیاید. هرچند که دلش می‌خواست بهانه‌ای پیدا کند و دیگر از این رخت، بیرون بیاید. تبعید به نیروی زمینی، این بهانه را به دست محمدعلی داد. آن‌ها نامه‌ای برای فرماندهی نیرو نوشته و خواسته بودند که ترتیب بازگرداندن‌شان به نیروی هوایی داده شود. جواب چنین بود: «یا در همان جایی که هستید به خدمت ادامه بدهید و یا استعفاء بدهید.» دو روز بعد محمدعلی استعفاء داد. این جوری، هیچ شکی را برنمی‌انگیخت. روز از نو، روزی از نو. باز باید می‌رفت دنبال کار. خوشحال بود که توانسته بود در این مدت، دیپلم ریاضی‌اش را بگیرد. نمیه دوم سال ۱۳۳۴ نزدیک می‌شد. محمدعلی در شهریور دیپلم گرفته بود. فرصتی برای دانشگاه رفتن نبود، اما آموزش متوقف نشده بود. شب‌هامی‌رفت به مسجد «هدایت» ۷ و پای صحبت‌های آقای طالقانی ۸ می‌نشست. معنی و مفهوم رسالت را در همان‌جا فهمید. در همان‌جا بود که آتش عشق به جانش شعله انداخت.»

بریده‌ای از کتاب چراغ صبح

محمد علی عجله ای برای رسیدن نداشت همین طور که می رفت متوجه شد مردی به ظاهر بی تفاوت همراه او میآید. برای اطمینان بیشتر قدم هایش را تند کرد و جلوتر پرید و روی سکویی مرد از مقابلش گذشت. محمد علی در یک لحظه توانست صورت آبله ای او را ببیند. مرد راهش را کشید و رفت. با خود گفت انگار بیخود شک کرده بودم. رفت طرف کله یزی نزدیک میدانچه داشت میدان را دور میزد که دوباره چشمش افتاد به همان مرد دیگر یقین کرد که مرد او را تعقیب می کند. خود را نباخت و وارد کله پزی شد. در انتهای دکان دری چوبی دیده میشد. محمد علی از لای در رودخانه را دید که از پشت دکان میگذشت. دوباره نگاهی به بیرون انداخت فکر کرد ارتفاع زیاد است خدا کند پایم نشکند. میان زباله ها پایین آمد و در میان گل ولای شروع کرد به دویدن...

مشخصات

  • شابک:

    9780644717342

  • قطع:

    رقعی

  • تعداد صفحه:

    160

  • سال انتشار شمسی:

    1390

  • نویسنده:

    اصغر فکور،

پدیدآورندگان

ثبت نظر و نظرات

ورود / ثبت‌نام
لطفاً شماره موبایل خود را وارد کنید:
برگشت
کد تایید را وارد کنید
ارسال مجدد کد تا دیگر
برگشت
رمز عبور را وارد کنید
رمز عبور حساب کاربری خود را وارد کنید
برگشت
رمز عبور را وارد کنید
رمز عبور حساب کاربری خود را وارد کنید
برگشت
درخواست بازیابی رمز عبور
لطفاً پست الکترونیک یا موبایل خود را وارد نمایید
برگشت
کد تایید را وارد کنید
ارسال مجدد کد تا دیگر
ایمیل بازیابی ارسال شد!
لطفاً به صندوق الکترونیکی خود مراجعه کرده و بر روی لینک ارسال شده کلیک نمایید.
تغییر رمز عبور
یک رمز عبور برای اکانت خود تنظیم کنید
تغییر رمز با موفقیت انجام شد