اشاره: وقایع این داستان، که در زمان رژیم پهلوى و در یکى ازروستاهاى اردبیل رخ مىدهد، زندگى سخت و غریبانه پسرکى 12ساله به نام محمد و خانواده اش است، که از زبان وى نقل مىشود. شیخ قدرت، پدر محمد، از طریق برادرش رحمان که در اردبیل معلماست، در جریان مبارزات علیه رژیم شاه قرار مىگیرد. او در ده ضمن برگزارى کلاس هاى قرآن سعى مىکند مردم را نسبت به ظلم و ستم حکومت آگاه نماید. پس از تغییر رئیس پاسگاه ده، کدخدا رئیس جدید را در جریان فعالیت هاى شیخ قدرت قرار مىدهد. در جریانی کى از درگیرىهاى شیخ قدرت با عوامل پاسگاه، او دستگیر شده وبه زندان شهر فرستاده مىشود. محمد و خواهر و مادرش، به خاطر قطع رابطه مردم ده و حتى دوستان صمیمى پدر، روزهاى سختى رادر نبود او مى گذرانند. بعد از دو ماه شیخ قدرت با تنى رنجور و بیمار از زندان آزاد شده و همراه با خانواده اش به تهران تبعید مىشود. آنهادر یکى از محلات جنوب شهر خانه اى اجاره مىکنند و محمد و پدرش با کمک صاحبخانه مشغول کار مىشوند. بعد از مدتى، محمد به خاطر بیمارى پدر مجبور مىشود به تنهایى بار زندگى را به دوش بکشد. با نزدیک شدن ایام عزادارى امام حسین (ع)، شیخ قدرت به پسرش مى گوید که تا روز عاشورا بیشتر زنده نخواهد ماند. در روز عاشورا وقتى مأموران امنیت براى حضور و غیاب شیخ قدرت مى آیند، او را درمراسم عزادارى امام حسین (ع) مىیابند که در آغوش پسرش جانباخته است. این کتاب توسط مرکز آفرینش هاى ادبى تدوین و با جلد شمیز منتشر شده است.