نمای نزدیک: به خاطره میماند، اما داستان است، با این همه رگههای ناب واقعیت در همه جایش یافت میشود؛ هر چه هست، «عقابهای تپه شصت» قصه و حکایتی نو از جنگ است.
محمدرضا بایرامی در این اثرش، قهرمان داستان را نوجوانی قرار داده به نام احمد که ناگهان از فضای ساده و بیخیال دبیرستان، خود را با دوستش سعید در صحنه جنگ دیدهاند. این دو نوجوان در بدو ورود به این فضا، احساس غریبگی میکنند.
اما این احساس بیشتر از آنکه به ناآشنایی آنها با منطقه جنگی برگردد، به معصومیت و پاکی روح شان برمیگردد.
سعید و احمد و بچههای دیگری که در آن منطقه هستند، هنوز دلشان میخواهد گل بچینند و به تماشای زیبایی و طراوت تپهها و مناظر آنجا بروند؛ مثل عقابهای بلندپروازی که در آسمان آبی منطقه، سبکبال و آسوده پرواز میکنند. اما جنگ با هیچ کسی شوخی ندارد، نه با آدمها و نه با حیوانات. به همین خاطر، وقتی بچههای داستان«عقابهای تپه شصت» میروند که لانه عقابها را در بالای تپهای به همین نام پیدا کنند، ترکشهای خمپاره عقاب ماده را میکُشد. آنها برمیگردند، اما احمد دوباره به تپه بازمیگردد و بچهعقابی را که در لانه تنها مانده، با خود میآورد. این کار او به تنبیه شدنش منجر میشود که چرا بیاجازه به تپه شصت رفته. اما سرآغازی است برای نگهداری و بزرگ کردن بچهعقاب که اسمش را آذرخش میگذارند. با این همه، جنگ همچنان ادامه دارد و احمد و سعید به عنوان بیسیمچی و گشتی باید مدام به خط مقدم بروند و هولانگیزترین لحظات را تجربه کنند.
یک بار هم آذرخش در طوفان گم میشود و بعد شکسته بال برمیگردد. به همین خاطر، یکی از رزمندگان پیشنهاد میکند که طبق نظریه شرطیسازی پاولف، به آذرخش هم یاد بدهند که به نشانهها جواب بدهد. احمد همین کار را میکند و نهایتا به آذرخش میآموزاند که به صدای سوت او واکنش نشان بدهد. بعد هم که احمد و همرزمانش با بیسیمی ترکشخورده در تله دشمن میافتند. سعید هم روی مین میرود و به شدت مجروح میشود. ارتباط با سایر نیروها هم قطع شده است.
حالا نوبت آذرخش است که به یاری آنها بشتابد...
نمای دور:یاسر حمزه لوی: عقابهای تپه شصت توانسته با به کار بردن فاکتورهایی دست به تولید اثری متفاوت بزند. نگاه بسیار جزئینگرانه نویسنده به بخشی بسیار کوچک از یک واقعه آن چیزی است که دست نویسنده را باز گذاشته تا ماجرا را تا نزدیکترین و پنهانترین لایههای جنگ ببرد. در این جا دیگر تنها بحث بر سر مناطق عملیاتی و پیروزی و شکست و یا حتی شجاعت و حقانیت نیست. بلکه در نقطهای بسیار دورتر از این موضوعات زندگی عادی چند رزمنده در یک دسته مورد توجه قرار میگیرد و این خود نقطه تفاوت اثر را شکل میدهد.
زبان داستان نیز نکته قابل توجهی است که اثر خاصی بر جذابیت اثر گذاشته است. زبانی ساده با واژگانی متناسب مخاطبان هدف و همچنین استفاده از روایتی یکدست و خطی در کنار به کار گرفتن جملات شاعرانه و احساسبرانگیز از مواردی است که بدون افراط و تفریط توانسته جذابیت خاصی در خوانش اثر ایجاد نماید.
از کتاب:همین ﻃﻮر ﻛﻪ زلزل ﻋﻘﺎب را ﻧﮕﺎه ﻣﯽﻛﻨﻢ، ﯾﻚﻫﻮ ﺟﺮﻗﻪای ﺗﻮ ذﻫﻨﻢ زده ﻣﯽﺷﻮد. آذرﺧﺶ! ﻧﻜﻨﺪ، اﯾﻦ آذرﺧﺶ ﺑﺎﺷﺪ؟ ﺑﺮﻣﯽﮔﺮدم و ﺑﭽﻪ ﻫﺎ را ﻧﮕﺎه ﻣﯽﻛﻨﻢ. اﻧﮕﺎر، از ﻧﮕﺎﻫﻢ ﻣﯽﺧﻮاﻧﻨﺪ ﻛﻪ در ﭼﻪ ﻓﻜﺮی ﻫﺴﺘﻢ. ﺷﺎﯾﺪ آنﻫﺎ ﻫﻢ دارﻧﺪ ﺑﻪ اﯾﻦ ﻣﻮﺿﻮع، ﻓﻜﺮ ﻣﯽﻛﻨﻨﺪ.
صفحه 229
افتخارات:ـ برنده جایزه بهترین داستان 10 سال دفاع مقدس از سوی بنیاد حفظ آثار
ـ دیپلم افتخار از کانون پرورش فکری
ـ کتاب برگزیده مجله سوره نوجوان
ـ کتاب برگزیده سمینار بررسی رمان در ایران وجهان
محتوای کتاب :
متوسط
اثر گذاری متن :
متوسط
طرح جلد :
متوسط
کیفیت چاپ :
متوسط
وارد شوید
برای اینکه بتوانید کتاب را ارزیابی کنید ابتدا باید وارد حساب
کاربری خود بشوید.