ماه در میدان مین خاطرات جواد منصف است که پس از هفده ساعت مصاحبه توسط حسن شیردل و حین شیردل تدوین شده است . این کتاب از مجموعه کتاب های خاطرات آزادگان با موضوع جنگ ایران و عراق است . منصف پس از دو سال دوندگی عازم جبهه می شود . هنوز 6 روزی از آمدنش به جبهه نگذشته که از ناحبه پا مجروح می شود و به خاطر نبود آمبولانس و خطرناک بودن جاده در شب مجبور می شود تا صبح با همین درد کنار بیاید .منصف بعد از مجروحیتش یک سال درخانه می ماند . بعد از یک سال در شرایطی که هنوز پیایش خوب نشده و با وجود 80 ترکش در پا دوباره عازم جبهه می شود و به کار حفاظت مشغول می شود ولی کار حفاظت او را راضی نمی کند و پاسخگوی شوق فراوان او به نبرد نمی شود با هر ترفندی سعی می کند از این کار خلاصی بابد . بالاخره موفق می شودو جز نیروهای تخریت می شود .نیروی تخریب پا و کر قوی می خواهد منصف سعی می کند ضعف از خود نشان ندهد و از مجروحتتش چیزی به نیروها بروز ندهد .در نیروی تخریب بعد از 45 روز آموزش وظیفه گذاشتن و خنثی کردن مین را به عهده می گیرد. بعضی اوقات مجبور می شود به کار قواسی بپردازد آب برای پایش ضرر دارد و دردش را بیشتر می کندو... این کتاب نمونه ای بارز از عشق انسانی در برابر معبود است . انسانی که به هیچ چیز فکر نمی کند الا رضایت پروردگارش . گزیده متن :در عملیات کربلای 4 بود و خمپاره زمانی می زدند . ساعات اولیه روز ، تازه هوا روشن شده بود . خمپاره های زمانی طوری بود که بالای سرمان منفجر می شد و به زمین نمی رسید . این خمپاره خیلی از بچه ها را شهید کرد . دو نفر دیگر از بچه های گردان پیش طلبه نشسته بودند . ما دور هم جمع شدیم ، ده دقیقه ای با هم حرف زدیم ، من اسلحه ام را روی سینه خاکریز گذاشته بودم . در اوج صحبت بودیم که یکدفعه زمین و زمان تاریک شد . وقتی چشم باز کردم سر و صورتم می سوخت . درد عجیبی دو پایم را گرفته بود ، کمر م تکان نمی خورد .صورتم خیلی می سوخت . شکمم درد می کرد . متوجه شدم خمپاره درست وسط ما خورده ومن مجروح شده ام . چشمم را باز کردم .آفتاب بالای سرم بود ، تازه فهمیدم از آن وقت تا حالا بیهوش افتادم و ظهر شده بود ...