نمای میانی:رضا الصبری فرزند خانوادهای اصیل، مذهبی و ریشهدار اهل کاظمین است و پدرش از تاجران بزرگ این شهر به شمار میرفته است. او که تحصیلات ابتدایی و دبیرستانش را در این شهر مذهبی عراق گذرانده، به اصرار و تمایل پدرش برای پیوستن به ارتش در سال 1965 وارد دانشکده نظامی شده و پس از سه سال از این دانشکده فارغالتحصیل میشود.با تصفیه خونین افسران رژیم بعث، الصبری به حلقه معتمدان صدام میپیوندد و در قامت فرمانده گروهان به جنگ کردها در شمال عراق میرود که پس از جنگی تمام عیار از این رژیم خونریز مدال افتخار نیز میگیرد.
نمای دور:سرهنگ رضا الصبری (راوی خاطرات کتاب): «خرمشهر در آتش» گزارشی از وقایع جنگ تحمیلی عراق بر ایران است که در مقاطع هولانگیز آن عمر خود را در هنگام وقوع آنها سپری کرده و شاهد درگیریهای مختلفی در مناطق کوهستانی، دشتها و ماهورها بودهام؛ وقایع گوناگونی که تصویر اندوهناک آن مکررا مقابل چشمانم ظاهر میشود؛ زیرا خودم از جمله افراد سهیم در ایجاد این تراژدی هولناک بودهام.
من ارتش و نظامیگری را دوست داشتم و از اینکه زیردستانم مرا «قربان» خطاب کنند، لذت میبردم، اما وقتی چشمانم را به حقایق باز کردم، احساس کردم که شخصیتی دروغین پیدا کردهام و در یکی از صفحات پرسنگلاخ تاریخ ارتش شکست خورده عراق ثبت شدهام. واقعاً برای ارتش عراق شکستهایی که در جنگ با جمهوری اسلامی ایران متحمل شد، بیسابقه بود؛ بنابراین در این نوشته سعی کردهام خاطرات شکستها و فرارهای نظامیان عراقی را که من نیز جزیی از آنها بودهام را در این کتاب ذکر کنم.
از کتاب:عملیات خرمشهر پایان یافته بود و ما مجبور شدیم به پشت مرزهای خودمان بازگردیم. خرمشهر مایه افتخار و برگ برندهای در دستمان بود و شکست ما در خرمشهر به منزله شکست در جنگ بود. پس از مدتی صدامحسین تصمیم به صلح با ایران گرفت و خواست نامههایی به رهبران ایران ارسال کند؛ ولی در یک جلسه گفتوگو وزیر دفاع گفت: با این کار ایرانیها متوجه ضعف و ناتوانی ما میشوند. و صدام را از این کار باز داشت. صفحه 53
از همین قلم:اعترافات؛ خاطرات عبدالعزیز قادر السامرایی (سوره مهر) توفان سرخ؛ خاطرات سرهنگ عراقی عبدالعظیم الشکرچی (سوره مهر)