کهنه سرباز

خاطرات امیر سرتیپ دوم اسکندر بیرانوند
این کتاب مشتمل بر خاطرات امیر سرتیپ دوم «اسکندر بیرانوند» از فرم..ادامه
  • قیمت: 27,000 تومان

در دسته‌بندی ،

توضیحات و مشخصات

این کتاب مشتمل بر خاطرات امیر سرتیپ دوم «اسکندر بیرانوند» از فرماندهان شجاع دوران دفاع مقدس است. مطالب کتاب از خاطرات دوران کودکی بیرانوند شروع می شود، ولی تأکید بیشتر بر خاطرات ایشان از حوادث سال های 1352 و 1353 در مهران و ارتفاع 343 دزفول و عملیات های محرم و فتح المبین می باشد. همچنین در پایان کتاب زندگی امیر بیرانوند براساس تصویر روایت می شود.

خاطرهٔ دور و کم‌رنگی که در ذهنم مانده مربوط می‌شود به زمانی که خیلی کوچک بودم. شاید شش یا هفت سالم بود؛ خوب به یاد دارم. صبحِ زود پاییزیِ خنکی از خواب بیدار شدم. هوهوی باد شاخه‌های نازک درختان را به رقص درآورده بود؛ شاخه‌های تنومندتر مثل کوه ایستاده بودند و خود را تسلیم باد نمی‌کردند و با ساز باد نمی‌رقصیدند. آنجا بود که فهمیدم اگر انسان قوی و محکمی باشم کسی نمی‌تواند به زور و مخالف مِیلَم من را مجبور به انجام دادن کاری کند.

طبق روالِ هر روز سراغ حاجی را گرفتم. برادر بزرگ‌ترم گفت: (حاجی رفته تهران.)

ـ تهران کجاست؟ کِی رفته؟ چرا رفته؟

و هزار و یک سؤال دیگر توی ذهنم بود. یک‌ریز و پشت‌بند هم سؤال می‌کردم.

برادرم هم با حوصله به همهٔ سؤالاتم جواب داد.

ـ تهران یکی از شهرهای خیلی خیلی دور است.

ـ نمی‌شود ما هم برویم پیش حاجی؟

ـ نه داداش! نمی‌شود. چند روز صبر کنی ان‌شاءالله حاجی خودش می‌آید.

ـ اصلا چرا رفته؟!

ـ کار خیلی مهمی داشت. عجول نباش. به امید خدا زود برمی‌گردد.

حالم گرفته شد. آن روز صبحانه نخوردم و با حالِ زار و دلِ تنگ رفتم پیش بزغاله‌ها. حال و حوصلهٔ بزغالهٔ کوچک و ناز خودم را هم نداشتم. دَم ظهر بدجور گرسنه‌ام شده بود. به خانه رفتم و بهانه‌گیری‌هایم شروع شد. برادرم کمی دلداری‌ام داد که چه خبرت است؟ حاجی چند روز دیگر می‌آید.

چند روز شد چند هفته، و چند هفته شد حدود دو ماه. مرتب بهانهٔ حاجی را می‌گرفتم. هر بار هم که می‌پرسیدم: (حاجی کِی می‌آید؟)، این جواب تکراری و اعصاب‌خُردکن را می‌شنیدم که رفته تهران و این روزهاست که برگردد!

تهران رفتن حاجی حدود دو ماه طول کشید؛ شاید کمی کمتر یا بیشتر. بالاخره بعدازظهرِ سرد و کسل‌کننده‌ای انتظار به سر آمد و حاجی و رفقایش به خانه آمدند. بعد از اینکه حاجی از تهران آمد از کنارش جُم نخوردم. ده روز در خانه ماند و دوباره با حاج عزیز سپهوند رفت تهران. در این ده روزی که حاجی در خانه بود پشت‌بند هم دربارهٔ تهران ازش می‌پرسیدیم. حاجی هم با حوصله و اشتیاق سفرش را برایمان تعریف می‌کرد. بیشتر از بیست بار سفرنامهٔ تهرانش را برایمان تعریف کرد، اما باز هم سؤال‌هایمان تمام نمی‌شد! حاجی چند بارِ دیگر هم به تهران سفر کرد. به نبودِ پدر عادت کرده بودم. آن روزها سِنَم پایین بود و درکِ درستی از سفرهای حاجی نداشتم؛ فقط می‌شنیدم پی‌گیرند سدی در محل احداث کنند؛ می‌روند تهران تا مسئولان را راضی کنند با احداث سد موافقت کنند. آن زمان فقط این صحبت‌ها را می‌شنیدم و درکِ درستی از آن‌ها نداشتم.

بریده‌ای از کتاب کهنه سرباز

صیاد شیرازی بی سیم زد و گفت: بیرانوند چه کار کردی؟ چه می‌گویند؟ یازده چاه نفتشان را تصرف کردم. صیاد عادتش بود وقتی از کارم خوشش می‌آمد بهم می‌گفت اسکندر، و وقتی از دستم ناراحت بود می‌گفت آقای بیرانوند یا جناب سرهنگ. صیاد با ناراحتی گفت: با اجازه رفتی؟ اقلا طرحی میریختید، هماهنگی ای! همین طوری؟ آخر فکر عواقبش را نمی‌کنید؟! - جناب لربازی در آوردم! فرصت مناسب بود و تنور داغ، نان را چسباندم. فتح المبین جلومان را گرفتید وگرنه تا بغداد می رفتم!

مشخصات

  • نویسنده:

    امین کیانی،

  • ویراستار:

    سپیده شاهی،

  • شابک:

    9786000328382

  • تعداد صفحه:

    189

  • سال انتشار شمسی:

    1398

پدیدآورندگان

ثبت نظر و نظرات

ورود / ثبت‌نام
لطفاً شماره موبایل خود را وارد کنید:
برگشت
کد تایید را وارد کنید
ارسال مجدد کد تا دیگر
برگشت
رمز عبور را وارد کنید
رمز عبور حساب کاربری خود را وارد کنید
برگشت
رمز عبور را وارد کنید
رمز عبور حساب کاربری خود را وارد کنید
برگشت
درخواست بازیابی رمز عبور
لطفاً پست الکترونیک یا موبایل خود را وارد نمایید
برگشت
کد تایید را وارد کنید
ارسال مجدد کد تا دیگر
ایمیل بازیابی ارسال شد!
لطفاً به صندوق الکترونیکی خود مراجعه کرده و بر روی لینک ارسال شده کلیک نمایید.
تغییر رمز عبور
یک رمز عبور برای اکانت خود تنظیم کنید
تغییر رمز با موفقیت انجام شد