آخرین سرباز

کتاب آخرین سرباز گام نخست مجموعه کتاب‌های تاریخ شفاهی آزادگان استان گیلان است که گوشه‌ای از رخدادهای دوران اسارت سربازان دلاور این خطه را پیش روی علاقه‌مندان قرار می‌دهد.

نوشتن از دفاع مقدس نوشتن از ارزش‌ها وحماسه‌هاست؛ یادآوری جان‌فشانی‌های روزگار نه‌چندان دوری است که جوان‌ترها سرنوشت همه وقایع مربوط به جنگ و طبعا سرنوشت این آب و خاک را رقم می‌زده‌اند. وقتی تاریخ شفاهی جنگ نسل به نسل و زبان به زبان نقل می‌شوند، فرهنگ زنده و پویایی را برای کسانی که درباره تاریخ پدران خود به کنکاش بپردازند، شکل می‌دهند. ضرورت جمع‌آوری و تدوین این خاطره‌ها از آن جهت است که از خطر فراموشی و دورماندن از شکل اولیه و اصیل خود قرار دارند. و از آن‌جا که ما کم‌تر شاهد تولید آثاری حرفه‌ای که نمایان‌گر نقش موثر گیلانی‌ها در پیش‌برد انقلاب و دفاع مقدس بوده‌ایم، گردآوری این خاطره‌ها در اولویت کاری قرار گرفته است.

بریده‌ای از کتاب آخرین سرباز

یک روز ما را به خط کردند و گفتند: فردا زودتر از موقع معین بیدار شوید، می‌خواهیم شما را به جایی ببریم. من ترسیده بودم که ما را کجا می‌خواهند ببرند. به بچه‌ها گفتم حتما از دستمون خسته شدند  و می‌خواهند سربه نیستمون بکنند. هرکس پی خودش فکر و خیالی می‌کرد و تا صبح خواب به چشمان ما نیامد. صبح وقت سوار شدن چشم‌های‌مان را بستند و با نگرانی سوار اتوبوس شدیم . وقتی در مقصد چشم‌بندمان را باز کردند چیزی را که می‌دیدیم باورکردنی نبود . آن ها ما را به زیارت کربلا آورده بودند! با دین مرقد مطهر امام حسین(ع) اشک از چشم‌مان سرازیر شد .  بیست دقیقه به ما فرصت دادند تا نماز بخوانیم و زیارت کنیم .همه وضو گرفتیم و با چشمان اشکبار نماز خواندیم و قبر شش‌گوشه‌ی امام حسین(ع) را غرق بوسه کردیم. بعد در نجف به زیارت حضرت علی(ع) رفتیم و بعد از آن هم ما را به کاظمین بردند. همیشه فکر می کنم آن روز را خواب دیده‌ام. این دوست داشتنی‌ترین خاطره من از زمان اسارت است .