پشت دیوارهای شهر

کتاب پشت دیوارهای شهر به قلم هفده سالگی سید سعید موسوی است که ما را به روزهای دور می‌برد. به روزهایی که تازه پای بمب‌ها و خمپاره‌های عراقی به شهرش باز شده بود. این کتاب داستانی واقعی از دوران جنگ تحمی..ادامه
  • قیمت: 35,000 تومان
    + -

توضیحات و مشخصات

کتاب پشت دیوارهای شهر به قلم هفده سالگی سید سعید موسوی است که ما را به روزهای دور می‌برد. به روزهایی که تازه پای بمب‌ها و خمپاره‌های عراقی به شهرش باز شده بود. این کتاب داستانی واقعی از دوران جنگ تحمیلی ایران و عراق است.

شهر زندگی نویسنده شهری بود بندری، زیبا و او با سوت کشتی‌هایش قد کشیده و بزرگ شده است.

سعید «پشت دیوارهای شهر» زندگیی را نقاشی می‌کند که آب‌هایش می‌سوزد،‌ آسمانش زخمی است و پنجره‌ها و پرده‌هایی برایش باقی نمانده است. در این نقاشی، جاده‌های غربت و هراس دوری از خرمشهر انتهایی ندارد. این همه هفده سالگی سیدسعید موسوی است که امروز از مرز چهل سالگی عبور کرده است. امید او برای دیدن دوباره خرمشهر چه در آن روزها و چه امروز خواندنی و حتی دیدنی است!

بریده‌ای از کتاب پشت دیوارهای شهر

به طرف اتاق کوچک‌مان می‌روم. داخل اتاق تاریکِ تاریک است. دست‌هایم را جلو می‌گیرم، کورمال کورمال جلو می‌روم، دست‌هایم به دیوار می‌خورند. همان‌جا تا می‌شوم و دراز می‌کشم. صدای توپ و خمپاره می‌آید، خواب به چشمانم نمی‌آید. از کنار دیوار بلند می‌شوم، می‌آیم بیرون. مادرم را پیدا می‌کنم و سرم را روی پاهایش می‌گذارم. با صدای انفجار از خواب می‌پرم. هوا هنوز تاریک و روشن است، چشم‌های مادرم هنوز بیدارند، پلک‌هایش روی هم می‌افتند و دوباره بیدار می‌شوند. بچه‌ها هنوز روی پاهایش خوابند، تمام شب را به همین حالت نشسته است. باد خنکی از طرف شط می‌آید. فجر است، عموهایم بیدار شده‌اند و پدرم. عدنان نیست. روز دوم جنگ شروع شده است. آب شهر قطع شده است. بشکه‌های خالی را می‌گیرم و می‌روم به حمام جلالی، چند قدمی خانه، بازار صفا. مردم قبلاَ به حمام سرازیر شده‌اند. خزینه کاملاَ خالی است. می‌آیم بیرون، می‌روم طرف شط، فقط کارون آب دارد. از کناره پائین می‌روم، هواپیمایی پیدایش می‌شود، قبل از این‌که بشکه را به آب بدهم، بمب‌هایش را خالی می‌کند، عقب می‌نشینم، بمب‌ها منفجر می‌شوند و آب رودخانه تا صدها متر بالا می‌رود. اوضاع کمی عادی می‌شود، جرأَت می‌کنم، بار دیگر از کناره پائین می‌روم و بشکه را به آب می‌دهم، هوایش کم‌کم خارج می‌شود، صدا می‌کند و حباب‌ها روی آب را پر می‌کنند. پرمی‌شود، سنگین است، نمی‌توانم آن را بیرون بکشم، تقلا می‌کنم، بی‌فایده است، هواپیمایی دیگر پیدایش می‌شود، رگباری بر روی آب می‌گیرد، بشکه را رها می‌کنم. با دست خالی به خانه بر می‌گردم. می‌گویند: ـ توپخانه اصفهان در راه است. می‌گویند: ـ تمام این سر و صداها مال ماست. می‌گویند: ـ این مائیم که شلیک می‌کنیم. عمویم سید محسن و آقای دزفولی از راه می‌رسند، کف وانت بارشان پر از خون است و لباس‌های‌شان. می‌گویم: ـ عمو چه خبر؟ می‌گوید: ـ خراب، خرابِ خراب. می‌فهمم که این سر و صداها مال ما نیست. می‌فهمم که ما شلیک نمی‌کنیم. حیدر مرده است، حیدر حیدری، دوست و همبازی من، برادر اسکندر. صبح دیدم که جنازه‌اش را آوردند و زنش در درون چادر مشکی به سر و صورتش می‌زد. تازه عروسی کرده، چند روزی بیشتر نیست. توی انقلاب هم بود با بچه‌های پشت دادگاه، همراه با حسن مجتهدزاده و مسجد یزدی‌ها.

مشخصات

  • شابک:

    9789645060983

  • قطع:

    پالتویی

  • تعداد صفحه:

    155

  • نویسنده:

    سید سعید موسوی،

پدیدآورندگان

ثبت نظر و نظرات

ورود / ثبت‌نام
لطفاً شماره موبایل خود را وارد کنید:
برگشت
کد تایید را وارد کنید
ارسال مجدد کد تا دیگر
برگشت
رمز عبور را وارد کنید
رمز عبور حساب کاربری خود را وارد کنید
برگشت
رمز عبور را وارد کنید
رمز عبور حساب کاربری خود را وارد کنید
برگشت
درخواست بازیابی رمز عبور
لطفاً پست الکترونیک یا موبایل خود را وارد نمایید
برگشت
کد تایید را وارد کنید
ارسال مجدد کد تا دیگر
ایمیل بازیابی ارسال شد!
لطفاً به صندوق الکترونیکی خود مراجعه کرده و بر روی لینک ارسال شده کلیک نمایید.
تغییر رمز عبور
یک رمز عبور برای اکانت خود تنظیم کنید
تغییر رمز با موفقیت انجام شد