فانوسی بیفروز

در این کتاب به موضوع زن و ظلمی که به او می‌شود پرداخته شده است. در هر داستان به مشکلی برمی‌خوریم که به نوعی زنان و دختران با آن درگیر هستند. نویسنده در پایان هر داستان به تحلیل کارشناسانه آن پرداخته ش..ادامه
  • قیمت: 10,000 تومان
    + -

توضیحات و مشخصات

در این کتاب به موضوع زن و ظلمی که به او می‌شود پرداخته شده است. در هر داستان به مشکلی برمی‌خوریم که به نوعی زنان و دختران با آن درگیر هستند. نویسنده در پایان هر داستان به تحلیل کارشناسانه آن پرداخته شده است. فضایی سرد و تیره بر همه داستان‌ها حاکم است و بر اساس ماجراهای واقعی نوشته شده‌اند.

بریده‌ای از کتاب فانوسی بیفروز

ضبط صوت روشن است و ترانه‌‌ای شاد پخش می‌‌شود. بادکنک‌‌ها و نوارهای رنگی به در و دیوار آویزانند. صدای قیل و قال میهمان‌ها بلند است. امشب، شب تولد مازیار است. پسر خواهر کوچک سه ساله‌‌ام که در شیطنت و بازی‌گوشی هیچ بچه‌‌ای به گرد پایش نمی‌‌رسد. مادرش، نیلوفر راه می‌‌رود و غر می‌زند: «به این هم می‌‌گویند خانه ؟تو را به خدا، نگاه کن، آبرویم رفت. چه قدر جا تنگ است. هنوز کسی نیامده، دیگر جای نفس کشیدن نیست.» مامان که در حال درست کردن سالاد الویه است، حرف او را تأیید می‌‌کند و می‌‌گوید: «حقّت است دخترجان، اگر یک بار حسابی توی روی شوهرت می‌‌ایستادی و از او می‌‌خواستی که یک خانه بزرگتر برایت بگیرد، حساب کار را می‌‌فهمید.» می‌گویم: «مامان جان، آخر این چه حرفی است که می‌‌زنید؟ شما نگفته، خود نیلوفر خانم بلد است، وای از وقتی که چنین درس‌هایی هم به او بدهید.» مامان چشم غره می‌رود: «باز تو خانم بزرگ شدی و شروع به نصیحت کردی؟ هر چه بلدی، نگهدار توی زندگی خودت به کار ببر.» پرویزخان، شوهر نیلوفر، ناگهان از در وارد می‌‌شود. بغلش پر از پاکت‌‌های میوه است. نیلوفر تا چشمش به او می‌‌افتد، می‌غرد: «تو را به خدا نگاهش کن. چه قیافه‌‌ای! پس کی می‌خواهی حمّام بروی؟ مهمان‌‌ها آمدند.» پرویز خان در حالی که از شدّت ناراحتی، سرخ شده است می‌‌گوید: «مثل این که دنبال سفارشات خانم رفته بودم، مگر خودت نگفته بودی که....» «خیلی خوب، خیلی خوب، فهمیدم. نمی‌‌خواهد توضیح بدهی، بگو ببینم کیک چه شد؟» پرویزخان، عرق پیشانی‌اش را پاک می‌‌کند:«نیم ساعت دیگر باید بروم و بگیرم. گفتم همان جمله‌‌ای را که می‌‌خواستی، رویش بنویسند. البتّه به زبان انگلیسی!» خنده‌‌ام می‌گیرد. نیلوفر نگاهی به من می‌‌اندازد. «چیه می‌خندی؟ می‌‌خواستی به فارسی بنویسم؟» چنان با غضب نگاهم می‌‌کند که دست و پایم را جمع می‌‌کنم. مازیار در حالی که تفنگ آب پاشی در دست دارد، وارد آشپزخانه می‌‌شود و شروع به خیس کردن ما می‌‌کند. «هورا، دست‌ها بالا... دست‌ها بالا!» صدای جیغ مامان بلند می‌شود. «وای مادر، ببین چه طور لباس نازنینم را خیس آب کرد.» نیلوفر رو به مازیار می‌کند: «الهی قربانت بروم، مامان جان، چرا نمی‌‌روی توی اتاق کیو، کیو کنی؟!» با ناراحتی می‌‌گویم: «خواهر جان، این قدر لوسش نکن. بگو که نباید این کار را بکند.» نیلوفر در حالی که او را به اتاق می‌‌راند، می‌‌گوید: «خیلی خوب، خواهیم دید. بگذار شوهر کنی و بچّه‌‌دار شوی، آن وقت خواهیم دید که چه دسته گل‌هایی تربیت خواهی کرد.» خسته‌‌تر و بی‌حوصله‌‌تر از آن هستم که جوابش را بدهم. بشقاب‌‌های پیش دستی را برداشته و پیش مهمان‌ها می‌‌روم. صدای ضبط صوت همچنان بلند است. بچّه‌‌ها در حال رقص و شادی هستند، امّا من به جنجالی که در آشپزخانه برپاست و از یک هفته قبل از این برنامه هم وجود داشته است، فکر می‌‌کنم و از خود می‌‌پرسم واقعا ارزشش را دارد؟ جشن پایان یافته است. بادکنک‌‌ها ترکیده‌اند. ضبط خاموش شده و پاره‌‌های کاغذ کادو، این جا و آن جا ریخته است. مازیار در حالی که خرس کوچولویی را در بغل دارد، در گوشه‌‌ای افتاده و خود را به خواب زده است. خواهر کوچکش، نق‌‌نق می‌‌کند و شیشه خالی شیر را مک می‌‌زند.

مشخصات

  • شابک:

    9789644718700

  • قطع:

    رقعی

  • تعداد صفحه:

    152

  • سال انتشار شمسی:

    1387

  • نویسنده:

    راضیه تجار،

پدیدآورندگان

ثبت نظر و نظرات

ورود / ثبت‌نام
لطفاً شماره موبایل خود را وارد کنید:
برگشت
کد تایید را وارد کنید
ارسال مجدد کد تا دیگر
برگشت
رمز عبور را وارد کنید
رمز عبور حساب کاربری خود را وارد کنید
برگشت
رمز عبور را وارد کنید
رمز عبور حساب کاربری خود را وارد کنید
برگشت
درخواست بازیابی رمز عبور
لطفاً پست الکترونیک یا موبایل خود را وارد نمایید
برگشت
کد تایید را وارد کنید
ارسال مجدد کد تا دیگر
ایمیل بازیابی ارسال شد!
لطفاً به صندوق الکترونیکی خود مراجعه کرده و بر روی لینک ارسال شده کلیک نمایید.
تغییر رمز عبور
یک رمز عبور برای اکانت خود تنظیم کنید
تغییر رمز با موفقیت انجام شد