نگاهی به کتاب «ریاح» و غریبگی فرزندان فلسطین در خاک خود
27 آذر 1402
«ریاح» داستان ملتِ اسیر و دربند مانده است. داستان مردمان سرزمینی که سالهاست نمیتوانند در خاک خود نفس بکشند و زندگی راحتی داشته باشند. انسانهایی که نه تنها دیگر صاحب زمین خود نیستند، بلکه حق نفس کشیدن هم از آنها سلب شده است.
کتاب «ریاح» داستان ملتِ اسیر و دربند مانده است. داستان مردمان سرزمینی که سالهاست نمیتوانند در خاک خود نفس بکشند و زندگی راحتی داشته باشند. انسانهایی که نه تنها دیگر صاحب زمین خود نیستند، بلکه حق نفس کشیدن هم از آنها سلب شده است. داستان درباره اسماعیل است، اسماعیلی که در ذهن نویسنده نمادی از فلسطین را نقشآفرینی میکند.
جنگ بر سر مزرعه پدری
رزمنده ایرانی در فلسطین و میان درگیری با صهیونیستها با اسماعیل آشنا میشود. رزمندهای که از قضا جدا از سلاح، قلم در دست دارد و با کلمات و نوشتن آشناست. بعد فوت اسماعیل دفتر خاطراتی دست رزمنده نویسنده میرسد و وظیفه تمام شدن داستان بر دوشش میماند.
«ریاح» در قالب خاطره و یادداشتنویسی نوشته شده است. اسماعیل نوجوانی که میل به نوشتن دارد از وقایع و اتفاقات زندگیاش سخن میگوید. زندگی که بعد از آمدن دو غریبه رنگ و بوی خطر را به خودش میگیرد. هرتزل و پسرش تئودور، یهودیهای گریخته از جنگ هستند که برای در امان بودن به فلسطین سفر میکنند و سر از مزرعه پدری اسماعیل درمیآورند.
پدر اسماعیل زندگی سختی دارد اما نمیتواند دست رد به سینه مهمانها بزند؛ بنابر این سفره ناچیزش را مقابل غریبهها پهن میکند. مهماننوازی پدر خانواده حتی با دانستن یهودی بودن مهمانها کمرنگ نمیشود. او عقیده دارد هر کسی که هم کیشش نیست قطعا دشمنش نمیتواند باشد. هرتزل و پسرش نمادی از صهیونیست هستند. افرادی که به عنوان پناهنده و بیخانمان آمدند و کم کم تمام سرزمین صاحبخانه را برای خود دانستند و دیگر هیچوقت نرفتند و این نرفتن و ماندگار شدن اگر با حمایتهای ناحق دولت انگلیس همراه نبود، هیچگاه به این آسانی اتفاق نمیافتاد.
سرزمینی که توسط بیگانهها تکهتکه شد
مزرعه پدری اسماعیل ذرهذره از بین رفت و دستشان به هیچ جا نرسید. اسماعیل در خاطراتش از هرتزلی میگوید که در ابتدا بسیار مظلوم و فلکزده است. او در ازای چند وعده غذا حاضر میشود در مزرعه آنها کار کند و در برداشت جو یاورشان باشد. پدر به خاطر خالی بودن جیب و وحشت از زیاد شدن مالیات همراهی مرد یهود را قبول میکند. با او به مهربانی برخورد میکند و هر آنچه در سفره دارد با خوشرویی با مهمان و یاورش شریک میشود.
هرتزل نمونهای بارز از مار در آستین پروراندن است. ماری که هر قدر به او لطف و محبت شود، در جایی که اقتضا میکند دندان در تنت فرو میبرد. اسماعیل از تولد برادرش خبر میدهد. از زایمان سخت و بیجان بودن نوزاد اظهار ناراحتی میکند. اسم نوزاد را فرحان میگذارند تا منشا سرور و شادمانی زندگیشان شود. اما بیماری و خرج و مخارج درمانش خانواده اسماعیل را وارد مرحلهای از غم و اندوه میکند.
پدر مستاصل میشود و فکر چاره است و به پیشنهاد یاورش بخشی از مزرعهاش را به او میفروشد. هرتزل ماهیگیر قهاری است که میتواند از آب گل آلود ماهی بگیرد. او صاحب زمینی میشود و دورتا دور محوطه خریداری شده را سیم خاردار میکشد. اما حرص و ولع این انسان مانند صهونیستهای دیگر تمامشدنی نیست. او با جعل وقایع و رو کردن لوحهایی که معتقد است از زیرزمین پیدا کرده، نه تنها آن مزرعه بلکه تمام فلسطین را برای خود میداند.
«ریاح» جدا از اینکه داستان اسماعیل و خانوادهاش باشد، داستان درخت زیتون هم هست. درختی که مانند یک شخصیت پررنگ از ابتدا تا انتهای داستان ایفای نقش میکند. درخت زیتون با آینههای قاب شده که بر شاخههایش آویزان است، میان بادهای ملایم، خستگی و رنج سرزمینش را منعکس میکند.
درخت داستان ریاح بار نمیدهد اما سنگ صبور قلبهای بیقرار است. قلب انسانهایی که هر سال با تکهای آینه به دیدنش میروند و آرزو و خواستههایشان را آویزان شاخسارش میکنند. اسماعیل و خانوادهاش عقیده دارند ریشههای این درخت در تمام سرزمین فلسطین گسترده شده و تمام درختهای زیتون فرزندان او محسوب میشوند.
قانونی که پشت مظلومان نیست!
دشمن همیشه تیشه بر ریشه میزند تا خیالش از سبز شدن و دوباره جوانه زدن حریفش آسوده شود. همانطور که هرتزل که حالا همسایه است نه یاور، کمر به نابودی درخت و خانواده اسماعیل میبندد. «ریاح» داستان مبارزات و دفاع با دستان خالی است. داستان ناعدالتیها. کتاب «ریاح» نماینده قشری است که سالها نتوانستهاند حق خود را پس بگیرند و نمیدانند به کدام قانون پناه ببرند که پشت دشمنشان نایستد و حمایتشان نکند.
درخت زیتون هزار ساله به دست دشمنی که روزی مهمان آن خانه بود، فرو میافتد. روی ریشههایش نفت ریخته و به آتش کشیده میشود. دشمن از این پیروزی خوشحال میشود. به گمانش ریشه یک قوم و ملیت را به خاکستر کشیده است اما نمیداند هر فرد در آن کشور خود درخت زیتون محسوب میشود و نمیگذارد کشورش بیریشه بماند. درست مثل اسماعیل که وقت شهادتش وصیت میکند:
«آقای نویسنده، مرا یک گوشه توی همین کانال بکار. در دفن شدن و کاشتن خیلی فرق وجود دارد. در کاشتن امر ریشه دواندن اتفاق میافتد. سیراب شدن از املاح خاک و سبز شدن و جوانه زدن.» ریاح سرگذشت فلسطینی است که فرزندانش بعد شهادت در خاکش کاشته میشوند تا سرزمینش بیریشه نماند، تا روز پیروزی سرسبز و پر درخت باشد.
نویسنده: فاطمه رهبر
منبع: خبرگزاری فارس
آخرین مطالب
-
«پایی در غزه»؛ شرح نسبت ایرانیها با غزه
27 آبان 1403
-
پیشنهادات شنیدنی «سماوا» در هفته کتاب/ 30 درصد تخفیف در انتظار کتابدوستان
26 آبان 1403
-
در نشست «نقطه عطف» مطرح شد؛ مدیر هنری نشر سورهمهر: به دلیل تنوع مخاطبان از شیوههای مختلف طراحی جلد استفاده میکنیم
23 آبان 1403
-
در جشن انتشار کتاب «یادداشتهای بیتاریخ» مطرح شد؛ نادر ابراهیمی گفت ادای جلال آل احمد را درآوردی!
21 آبان 1403
-
طرح جلد کتابهای سورهمهر بررسی میشوند
21 آبان 1403
-
«بخش خاکستری»؛ روایتی از شهادت یک پرستار باردار دهه هفتادی
19 آبان 1403
-
«یادداشتهای بیتاریخ» منتشر شد
16 آبان 1403
-
گزارش تصویری نشست نقد و بررسی کتاب «عایده»
14 آبان 1403
-
در نشست نقد و بررسی «عایده» مطرح شد؛ رضوینیا: شهید در عالم خواب از نگارش کتابش خبر داده بود
14 آبان 1403
-
به مناسبت فرارسیدن روز 13 آبان؛ روایتی از «آن سوی دیوار» منتشر شد
12 آبان 1403
ثبت نظر و نظرات
مطالب مرتبط
-
«پایی در غزه»؛ شرح نسبت ایرانیها با غزه
27 آبان 1403
-
طرح جلد کتابهای سورهمهر بررسی میشوند
21 آبان 1403
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.